اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وز

نویسه گردانی: WZ
وز. [ وِ ] (اِ صوت ) بانگ گلوله در عبور. (یادداشت مرحوم دهخدا). || طنین مگس و پشه . || ورآمدن و جوش کردن (خمیر) و ترش شدن . || چین و شکنهای ریز داشتن مو مانند موهای سیاهان . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
وز. [ وَ ] (حرف ربط + حرف اضافه ) و از. (ناظم الاطباء). مخفف «و از» و در غیر ضرورت شعری نیز متداول بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا) : از گیس...
وز. [ وَ ] (اِ) در تداول مردم قم ، مقسم آب .- سروز ؛ محل تقسیم آب (هم اکنون در قم مستعمل است ). (فرهنگ فارسی معین ).- || آلتی که برای...
وز. [ وَزز ] (ع اِ) مرغ آبی . (آنندراج ). مرغابی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دیواره وز. [ دی رَ وَ ] (اِخ ) نام دیگر او مسته مرد است . شاعری است از مردم مازندران در سده ٔ چهارم هجری بدربار عضدالدوله دیلمی و قابوس بن...
وزء. [ وَزْءْ ] (ع مص ) خشک کردن گوشت . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || پراکنده کردن قوم را و از همد...
وزء. [ وَ زَءْ ] (ع مص ) استوارخلقت شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد کوتاه چاق و گویند مرد سخت خلقت ، یقال رجل وز...
وز زدن . [ وِزْ زَ دَ ](مص مرکب ) در تداول ، کفک و حباب برآوردن چیزی ترش شده چون خمیر و ماست و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). || پوش شدن و ...
جز و وز. [ ج ِزْ زُ وِزز ] (اِ صوت ) صدای سوختن اشیاء یا ناله ٔ اشخاص .
پنبه وز. [ پَم ْ ب َ / ب ِ وَ ] (نف مرکب ) پنبه زن . پنبه بز. حلاّج . نداف . (برهان قاطع) : سر انا الحق نبود در سر هر پنبه وزلایق حلاج بود مرتبه ...
وز کردن . [ وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جوش برآوردن چیزی ترشیده چون خمیر و ماست و غیره . ترش شدن و کف کردن ماست و غیره . (فرهنگ فارسی معین )....
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.