وصال . [ وِ ] (ع مص ) مواصله . دوستی بی آمیغ و بی غرض کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیوسته داشتن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و از همین معنی است صوم وصال یعنی روزه ٔ امروزه را به روزه ٔ فردا پیوسته کردن بدون آنکه در شب افطار کند و چیزی خورد، وآن را المواصلة فی الصوم نیز گویند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || رسیدن به مقصود. (ناظم الاطباء). || در تداول ، رسیدن به کسی . مقابل فراق . (یادداشت به خط مؤلف ). مواصلت و دیدار و رسیدن به هم . (ناظم الاطباء). ملاقات و دیدار. (فرهنگ فارسی معین ). کامیابی و تمتع. (ناظم الاطباء). رسیدن به معشوق . تمتع و بهره بردن از معشوق
: با وصال تو بودمی ایمن
در فراقم بمانده چون برخنج .
آغاجی .
به وصال اندر ایمن بُدم از گشت زمان
تا فراق آمد و بگرفتم چون برخفجا.
آغاجی .
که آید پس ِ هر نشیبی فرازی
که باشد پس ِ هر فراقی وصالی .
ابوالفرج رونی .
ما را مراداز این همه یارب وصال اوست
یارب مراد یارب ما را به ما رسان .
خاقانی .
به فغانم ز روزگار وصال
که چو باد آمد و چو گرد گذشت .
خاقانی .
وصالی بی فراقی قسم کس نیست
که گل بی خار و شکّر بی مگس نیست .
عطار.
از دولت وصالش حاصل نشد مرادی
وز محنت فراقش بر دل بماند باری .
سعدی .
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به .
حافظ.
-
وصال پیوستن ؛ به هم رسیدن . دوست شدن
: وی امسال پیوست با ما وصال
کجا داندم عیب هفتاد سال ؟
سعدی .
-
وصال جستن ؛ در طلب رسیدن به معشوق برآمدن
: چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی
که جام جم نکند سود وقت بی بصری .
حافظ.
-
وصال داشتن ؛ از وصل برخوردار بودن
: زندگانی نتوان گفت حیاتی که مراست
زنده آن است که با دوست وصالی دارد.
سعدی .
-
وصال طلبیدن ؛ وصال خواستن
: حافظ وصال می طلبد از ره دعا
یارب دعای خسته دلان مستجاب کن .
حافظ.
|| (اِمص ) دوستی بی غرض . || رسیدگی و حصول چیزی . (ناظم الاطباء). حصول چیزی . || (اصطلاح عرفان ) در اصطلاح سالکان ، مقام وحدت را گویند مع اﷲ تعالی سراً و جهراً. (از آنندراج ). وصال نزد عرفامرادف با وَصْل و اتصال است و گویند اتصال انقطاع از ماسوی اﷲ است و مراد از اتصال اتصال ، ذات به ذات نیست زیرا این در میان دو جسم قابل تصور است و در حق خدای تعالی کفر میباشد و ازاینرو رسول خدا صلی اﷲعلیه وآله فرمود: اتصال به خداوند به قدر انفصال از خلق است . و بعضی گویند کسی که منفصل نشود متصل نگردد یعنی کسی که از دو جهان جدا نگردد به خدای دو جهان نرسد و کوچکترین و پست ترین مراتب وصال آن است که شخص و اصل پرورگار خود را به چشم دل ببیند اگرچه آن وصال از دور باشد و این دیدن از دور اگر پیش از رفع حجاب است ، محاضره گویند آن را و اگر بعد از رفع حجاب است ، مکاشفه نامند آن را و مکاشفه بی رفع حجاب نبود، یعنی سالک بعد از آنکه رفع حجاب کند در دل به یقین بداند که خدای هست با ما حاضر و ناظر و شاهد این را نیز ادنی وصال گویند و اگر بعد از رفع حجاب و کشف چون تجلی ذات شود در مقام مشاهده ٔ اعلی درآید این را وصال اعلی خوانند و سالک را اول مقام محاضره است بعده مکاشفه و بعده مشاهده ، پس محاضره برای صاحبان تلوین است و مشاهده برای صاحبان تمکین و مکاشفه میان آن دو تا مشاهده مستقر گردد. محاضره برای اهل علم الیقین است و مکاشفه برای اهل عین الیقین و مشاهده برای اهل حق الیقین (از کشاف اصطلاحات الفنون از مجمعالسلوک ). در کشف اللغات میگوید نزد صوفیه وصال مقام وحدت را گویند مع اﷲ تعالی سراً و جهراً و وصل وحدت حقیقی را گویند که آن واسطه است میان ظهور و بطون و نیز وصل عبارت از رفتارسالک است در اوصاف حق تعالی و آن تحقق است باسمائه تعالی ، و قیل وصل آن را گویند که لمحه ای از او جدا نشود زبان در ذکر و دل در فکر و جان در مشاهده ٔ او مشغول دارد و در همه حال با او باشد. و واصل آن را گویند که از خود رسته و به خدا پیوسته باشد و به تخلق باخلاق اﷲ تعالی موصوف گشته باشد و بی نام و نشان شده چنانکه قطره ای در دریا محو گردد. (کشاف اصطلاحات الفنون ).