وعظ. [ وَ ] (ع مص ) عِظَة. موعظه . پند دادن به سخنان دل نرم کننده . (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (منتهی الارب ) (تعریفات ) (از اقرب الموارد). پند دادن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). || در تداول ، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر. || (اِمص ) موعظة. (ناظم الاطباء). پنددهی . || (اِ) پند. اندرز. نصیحت . (ناظم الاطباء)
: پیش جوحی یک زنی بنشسته بود
هوش را بر وعظ واعظ بسته بود.
مولوی .
جوانی هنرمند و فرزانه بود
که در وعظ چالاک ومردانه بود.
سعدی .
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن .
حافظ.
-
وعظ خواندن ؛ وعظ و موعظه گفتن .