وقوف
نویسه گردانی:
WQWF
وقوف . [ وُ ] (ع مص ) ایستادن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || واایستادن . (تاج المصادر بیهقی ). بازایستادن . (المصادر زوزنی ). || دانستن . (غیاث اللغات ). || دریافتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آگاه شدن . (آنندراج ). || شک کردن . (از اقرب الموارد). || حاضر بودن به وقت وقوف به عرفات . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) ایست . توقف . || آگاهی . (غیاث اللغات ). آگاهی و شعور. (آنندراج ). آگاهی و اطلاع .
- اهل وقوف ؛ با اطلاع و تجربه .
- باوقوف ؛اهل وقوف . اهل اطلاع .
- بی وقوف ؛ بی اطلاع . بی تجربه . ناآگاه .
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
وقوف . [ وُ ] (اِ) ج ِ وقف . || ج ِ واقف . (اقرب الموارد).
بی وقوف . [ وُ ] (ص مرکب ) (از: بی + وقوف ) بی آگاهی . بی علم . || نادان . ناآزموده کار. (ناظم الاطباء). بی اطلاع : و هرکه بی وقوف در کاری ش...
وقوف دار. [ وُ] (نف مرکب ) وقوف دارنده . باوقوف . اهل وقوف . مطلع.
وقوف داشتن . [ وُ ت َ ] (مص مرکب ) اطلاع داشتن : بر دقایق لغت سریانی و عبرانی وقوفی تمام داشت . (لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین ).- و...
وقوف یافتن . [ وُ ت َ ] (مص مرکب ) اطلاع یافتن . آگاه شدن : کسی گفت فلان نعمتی دارد بی قیاس ، اگر بر حاجت تو وقوف یابد... (گلستان سعدی )....
وقوف افتادن . [ وُ اُ دَ ] (مص مرکب ) آگاهی حاصل شدن : برستی گر تو را بر سیر جان خود وقوف افتدکجا واقف تواند شد کسی بر سرّ یزدانی ؟ سنائی .چ...
وغوف . [ وُ ] (ع اِ) ج ِ وَغف ، و آن پاره ای از چرم یا گلیم است که بر شکم بزغاله ٔ یک ساله بندند تا بول خود نیاشامد و یا گشنی نتواند کرد. (...