اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وو

نویسه گردانی: WW
وو. [ وَ ] (حرف ) حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب ). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) :
دیلمی وار کند هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی ۞ .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲,۱۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۷ ثانیه
خواب و خور. [ خوا / خا ب ُ خوَ / خُرْ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خواب و خوراک . (یادداشت مؤلف ). کنایه از راحتی و بی خیالی و تنبلی : خواب و خ...
خمود و خمول . [خ ُ دُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پژمرده بودن . سست بودن . بیحال بودن . (یادداشت بخط مؤلف ). || گمنام بودن . بی شهرت بودن ....
خوار و ضعیف . [ خوا / خا رُ ض َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) نحیف . بی توان . بی قدرت . (یادداشت بخط مؤلف ).
خوار و حقیر. [ خوا / خا رُ ح َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) پست . ناچیز. بی اعتبار. بی قدر. (یادداشت بخط مؤلف ).
خوار و خفیف . [ خوا / خا رُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب )پست . ناچیز. سبک . بی اعتبار. (یادداشت بخط مؤلف ).
خوار و ذلیل . [ خوا / خا رُ ذَ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ذلیل . بدبخت . بی قدر. (یادداشت بخط مؤلف ).
خورد و خواب . [ خوَرْ / خُرْ دُ خوا / خا ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خور و خواب . عمل خوردن و خوابیدن : شه آن به بر دانش آرد شتاب نباید که بفْر...
خورد و مورد. [ خوَرْ / خُرْ دُ مُرْدْ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ریزه پاش که چیزهای کوچک باشد. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). خرد و مرد.
داد و بخشش . [ دُ ب َ ش ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عطا و دهش . || قسط. (دهار). رجوع به داد و رجوع به بخشش شود.
خیت و پیت . [ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) شرمنده و بور و مغلوب . رجوع به فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده شود.- خیت و پیت شدن ؛ خیت شدن . مغل...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.