هارون
نویسه گردانی:
HARWN
هارون . (اِخ ) ابن غریب (ابن الخال ). پسر خال مقتدر بود و فرمانده ٔ لشکر وی . در باب الطاق بر سر دو غلام میان او و بازوک نزاع افتاد و بازوک هلاک شد. چون این خبر به امیرالامرا مونس الاستاد رسید، وی را گران آمد که چرا با وی در این کار مشورتی نشده از این رو پسر بازوک را برانگیخت تا به جنگ مقتدر شتافت و مقتدر را منهزم گردانید و شکستی سخت به خلافت وارد آمد. در این هنگام اسماعیلیان در ولایت مغرب و دیلمان در عراق عجم (خمس و عشر ثلثمائة) بر امیران وقت بشوریدند و مستولی شدند. خلیفه ، هارون را به جنگ دیلمان فرستاد و او به دست آنان اسیر شد وخلیفه ناگزیر آن ولایت بر دیلمان مسلم داشت تا او خلاص شد. هارون در سال 322 هَ . ق . به قتل رسید. (تاریخ گزیده صص 391-340). و رجوع به ابن اثیر ج 7 ص 69 و الاوراق صص 8-9 و ص 24، 71، 75 و 177 و تاریخ الخلفا ص 254 و خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال صص 200-201 شود.
واژه های همانند
۱۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
هارون . (اِخ ) ابن موسی بن شریک ، مکنی به ابوعبداﷲ و معروف به اخفش . او آخرین فرد از اخفش هاست . وی قاری و نحوی و اهل دمشق بود. به سال 2...
هارون . (اِخ ) ابن موسی بن صالح بن جندل القیسی الادیب القرطبی ، مکنی به ابونصر. زادگاهش مَجریط از شهرهای اندلس . وی شاگرد ابوعیسی اللیثی ...
هارون . (اِخ ) ابن موسی القرطبی . وی ابیات کتاب سیبویه را شرح کرده است .
هارون . (اِخ ) ابن موسی القروی . از رواة است . رجوع به الموشح تألیف مرزبانی ص 207 شود.
هارون . (اِخ ) ابن نعیم . در «الوزراء و الکتاب » داستانی راجع به شهادت دادن وی در محضر مأمون خلیفه ٔ عباسی آمده است . رجوع به الوزراء و ال...
هارون . (اِخ ) ابن هارون . رجوع به ابوالعلاء شود.
هارون .(اِخ ) (بربری ) رجوع به ابومحمد هارونی بربری شود.
هارون . (اِخ ) بغراخان بن یوسف خضرخان از امرای ایلک خانیه مشرق از 455 تا 496. (طبقات سلاطین اسلام ص 123). رجوع به آل افراسیاب شود.
ام هارون .[ اُم ْ م ِ ] (اِخ ) از زنان پرهیزکار و واصل بمقام اولیأاﷲ است . بنان خشک قناعت میکرد. حکایت کرده است که روزی در صحرا به شیری ...
طور هارون . [ رِ ] (اِخ ) کوهی که هارون برادر موسی بدانجا مدفونست . (برهان ). کوهیست بلند در جنوب بیت المقدس و قبر هارون بدانجاست . وی یا برا...