اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هال

نویسه گردانی: HAL
هال . (ص ) (الَ ...) الرمل المنهال .یقال : رمل ُ هال ُ. (اقرب الموارد). ریگ انباشته شده .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
هال . (اِ) قرار. آرام . آرامش . سکون . (لغت فرس ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (لسان العجم ) : گمان مبر که مرا بی تو جای هال بودجز از تو دوست گرم خ...
هال . [ ل ِ ] (ع اِ فعل ) زجری است اسب را. (منتهی الارب ). زجر للخیل . (اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان اسبان را میخوانند. (ناظم الاطباء...
هال . (ع اِ) سراب . لغتی است در آل . (منتهی الارب ).
هال . (اِخ ) نام یکی از پادشاهان افسانه ای هندوستان : چنین گویند که هال از فرزندان سنجواره بود، پسر جیدرت (جیدرتهه مهابهارتا) دخترزاده ٔ ده...
هال بان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) در بازی فوتبال ، دروازه بان ۞ را گویند.
الکساندر د هال . [ اَ ل ِ دُ ](اِخ ) ۞ فیلسوف انگلیسی ، کتابهایی درباره ٔ فلسفه و عقاید نوشته است . وی به سال 1245 م . درگذشت . (از قاموس الا...
حال . (ع اِ) ۞ کیفیت . چگونگی . وضع. هیأت . گونه . شکل . جهت . بث ّ. دُبّة. دُب ّ. حالت . طبق . هِبّة. اهجورة. اهجیراء. اِهجیری . هجیر. هجّیرة. هج...
حال . (ع اِ) ج ِ حالت . (منتهی الارب ).
حال . (اِخ ) شهری است در یمن از سرزمینهای ازد و بارق و یَشکُر. ابومنهال عبیدةبن منهال گوید: چون اسلام به این سرزمین رسید یشکرها پیش دستی ...
حال . [ حال ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از حلول . آنکه جای گیرد. آنکه حلول کند. گنجنده . مظروف . آنچه در محل جای گرفته . مقابل محل . || نازل . ف...
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.