اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هال

نویسه گردانی: HAL
هال . (ص ) (الَ ...) الرمل المنهال .یقال : رمل ُ هال ُ. (اقرب الموارد). ریگ انباشته شده .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
هم حال . [ هََ ] (ص مرکب ) دارای حال و کیفیت عاطفی مشابه . هم حالت : بخشود بر آن غریب همسال همسال تهی نه ، بلکه هم حال .نظامی .غمی کآن با...
هفت حال . [ هََ ] (اِ مرکب ) همیشه و دایم و علی الدوام و همه حال . (برهان ) : گفت چه طرفه طالعی کز در خانه ٔ ششم مهره به کف ، به هفت حال ا...
ضد [ ض ِدد] + حال|| نقیضِ حال (حال در اینجا به معنای حالِ خوش) || ناخوشایند. برهم زننده ی خوشی یا برآشوبنده ی حالتِ مطبوع || آن کار، سخن یا چیزی که ب...
تبه حال . [ ت َ ب َه ْ ] (ص مرکب ) تباه حال . حال تباه . بدحال . حال تبه . رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود.
تنگ حال . [ ت َ ] (ص مرکب ) تنگدست و مفلس و فقیر و تهی دست . (ناظم الاطباء) : بوسهل پی آوردن خواجه ، فرستاده آمد که بوسهل بروزگار گذشته تن...
تیره حال . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بدحال . (آنندراج ). مکدر. ملول . غمگین و پریشان سیه بخت : چون زلف یار کرد مرا چرخ خیره سرچون خال دوست کرد م...
اهل حال . [ اَ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل ذوق . خوش مشرب . انیس . موءالف .
حال گاه . (اِ مرکب ) حال گه . میدانی را گویند که در آن چوگان بازی کنند، و شاید که از تغییر لهجه ٔ قومی است ، در اصل هالگه به های هوز، چه ها...
خسته حال . [ خ َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بدبخت . پریشان . زار. || غمناک . مهموم .
خوب حال . (ص مرکب ) خوشحال .سرحال . || کنایه از ثروتمند : یک چند گاه داشت مرا زیر بند خویش گه خوب حال و باز گهی بینوا شدم .ناصرخسرو.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.