اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هالط

نویسه گردانی: HALṬ
هالط. [ ل ِ ] (ع ص ) فروهشته شکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). المسترخی البطن . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || کشت درهم پیچیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الزرع الملتف . (معجم متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حالت . [ ل َ ] (ع اِ)گشت ِ هر چیزی . حال . || کیفیت آدمی و آنچه آدمی بر آنست . طریقة. (منتهی الارب ). وضع. شأن . (المنجد). حال : کلة. حیبة. حو...
حالت . [ ل َ ] (اِخ ) موضعی است به دیار بلقین ۞ بن جَسر نزدیک حرّةالرجلاء بین مدینه و شام . (معجم البلدان ).
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ استیش ástiŝ (پهلوی: ástiŝn) 2ـ ویمه vime (مانوی). **** فانکو آدینات 09163657861
هم حالت . [ هََ ل َ ] (ص مرکب ) هم حال : همه هم حالت و هم غصه و هم درد منیدپاسخ حال من آراسته تر بازدهید.خاقانی .
حالت بک . [ ل َ ب َ ] (اِخ ) یکی از نویسندگان عثمانی . وی پسر خالدافندی وزیر مالیه بود و نژاد وی به عبدالقادر گیلانی منتهی میگردد. مولد وی ب...
حالت سَکر. حالتی که از خوردن شراب و دیگر مسکرات پدید آید، مستی. رجوع شود به سکر.
خوش حالت . [ خوَش ْ / خُش ْ ل َ ] (ص مرکب ) خوش وضع. خوش ترکیب . باقاعده . با ترکیب خوب وزیبا: فلان چشمانی خوش حالت دارد. (یادداشت مؤلف ). ||...
این دو و اژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: ویت استیش veyt ástiŝ (سغدی + پهلوی استیش از پهلوی: ástiŝn: حالت) **** فانکو آدینات 09163657861
صاحب حالت . [ ح ِ ل َ ] (ص مرکب ) دارای جذبه و شور. آنکه حرارتی و عشقی دارد : که صاحب حالتان یکباره مردندز بی سوزی همه چون یخ فسردند.نظام...
این دو واژه عربی است و پارسی آنها این است: اِسوادا (سنسکریت: سْوادها)
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.