هباب
نویسه گردانی:
HBAB
هباب . [ هََ / هَِ ] (ع اِ) نشاط شتر در رفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || نشاط. (معجم متن اللغة). || (مص ) به نشاط رفتن شتر و جز آن . (منتهی الارب ). یقال : هب البعیر فی السیر هباباً؛ اذا نشط. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حباب . [ ح َب ْ با ] (ع ص ) خم فروش . (مهذب الاسماء). صانع الحِباب و بائعها. (اقرب الموارد). || گندم فروش . (ذیل اقرب الموارد از تاج ).
حباب . [ ح ُ ] (اِخ ) نام قبیله ای ازبنی سُلَیم . || نام مردی . (منتهی الارب ).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) محدث است . جاحظ گوید: قلت لحباب انک تکذب فی الحدیث ، فقال : و ما علیک اذا کان الذی أزید فیه أحسن منه فواﷲ ماینفعک ...
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) یکی از صحابه است ، و در تفسیر اسفرائینی از او نقل شده . (فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ سپهسالار ج 1 ص 79).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی سلول . رجوع به حباب بن عبداﷲبن ابی سلول شود.
حباب . [ح َ ] (اِخ ) ابن اسد جهنی . رجوع به حباب سرّق شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبله ٔ دقاق . از مالک روایت کند. ازدی او را دروغ گو خوانده . دعلج در کتاب غرائب مالک از او نقل کند. (لسان المیزان ...
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبیر. حلیف بنی امیه . ابن عبدالبر او را در عداد صحابه که در جنگ طائف کشته شدند شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249)...
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جزٔبن عمروبن عامربن عبدرزاح بن ظفر ظفری . برخی او رادر عداد صحابه شمرده اند که بدر و احد را دریافته و در قادسیه کش...
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حبان طائی کوفی . رجوع به حباب بن حَیّان شود.