هباب
نویسه گردانی:
HBAB
هباب . [ هَِ ] (ع مص ) به نشاط رفتن هر رونده ای و تیز رفتن آن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة). گفته میشود: «من این هببت هباباً»؛ای من این جئت ؟ (اقرب الموارد). || بیدار شدن از خواب . (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة). || بانگ کردن تکه وقت گشنی . (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة). || تیز شدن تکه . (منتهی الارب ). || بلند شدن شتر برای حرکت . || گریختن . بهزیمت شدن . || شروع کردن . (معجم متن اللغة). || مدتی غایب بودن . (المنجد). گفته میشود: «هب فلان حیناً ثم قدم »؛ مدتی غایب بود. «این هببت عنا؟»؛ یعنی کجا غایب شدی . (المنجد).
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) جهنی . رجوع به حباب سرق شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ذوالرجل اعرج . لقب است اسب مالک بن قحافةبن حرث بن عوف بن ربیعه را. (المرصع). و رجوع به ذوالرجل شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) سرق بن اسد جهنی . صحابیست و نام او حباب است ، و در حدیث آمده است : فابتاع من بدوی راحلتین ثم اجلسه علی باب دار لیخرج...
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) میرزا فتح اﷲ، از مردم قریه ٔ خوزان از بلوک اصفهان . نسب وی به امیر نجم ثانی میرسد که در زمان نواب همایون شاه اسماعی...
ام حباب . [ اُم ْ م ِ ح ُ ] (ع اِ مرکب ) دنیا. (لسان العرب ) (منتهی الارب ). عالم و جهان . (ناظم الاطباء).
حباب وار. {حُ }. (ص. مر.). چون حباب. حباب سان. حباب گون. حباب رفتار. در کنش و روش چون حباب.
خانه ٔ حباب . [ ن َ / ن ِ ی ِ ح ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نیمکره ای که حباب درست میکند. حبابی که بر روی آب یا از صابون درست میشود : جز خا...
حباب شیشه . [ ح ُ ب ِ شی ش َ/ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حبابی که از بند شدن هوا در جرم شیشه بماند : دل رقیب مگو نازک است چون دل من ...
حباب واسطی . [ ح َ ب ِ ] (اِخ )دارقطنی گوید: پیری نیکوکار بود. (لسان المیزان ج 2 ص 165). حباب واسطی بن صالح محدث است . (منتهی الارب ).