اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هبل

نویسه گردانی: HBL
هبل . [ هَُ ب َ ] (اِخ ) نام بتی که در کعبه بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بتی بود مر قریش را در کعبه . (معجم متن اللغة). نام بتی است که در زمان جاهلیت ، دو قبیله از عرب یعنی بنی کنانه و قریش آن را پرستش میکردند. مجسمه ٔ این بت به صورت انسان و از عقیق سرخ ساخته شده و درون کعبه تعبیه گردیده بود. دست راست آن شکسته شده بود و آن را از طلا ساخته بودند. بت مذکور هنگام فتح مکه همراه با دیگر بتان منهدم گردید. (از قاموس الاعلام ترکی ): «... و خزیمةبن مدر که از اجداد رسول (ص )بود، هبل را او نصب کرد و هبل را هبل خزیمة گفتندی ». (کتاب النقض ص 552). این بت بزرگترین بت عرب جاهلیت بود و آن را بت اعظم میگفتند : «... باز دست بر سر نهادم و بانگ کردم وامحمداه ! یا ولداه ! مردم مکه بر من جمع شدند، پیری دیدم بر یکی عکازه ، مرا گفت بیا تا ترا جایی برم که ترا بگویند که او کجاست گفتم فدتک نفسی ، او کیست ؟ گفت صنم الاعظم هبل ، او داند و هر کجا که هست بگوید...». (تاریخ سیستان ص 69).
پای کوبان عروس عشق ازل
سرنگون اوفتاده لات و هبل .

سنایی .


حرم کعبه کز هبل شد پاک
باز هم در حرم هبل منهید.

خاقانی .


|| این کلمه معمولاً در ادبیات فارسی نماینده گمراهی و جهالت و کفر و از این قبیل معانی است :
حیلت و رخصت هبل نهاد ترا
تو تبع مکر و حیله ٔ هبلی .

ناصرخسرو.


|| پدر بطنی است از کلب و آنها را هبلات گویند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). نام پدر بطنی است از کلب . (ناظم الاطباء). نام شخصی بوده است در عرب که اولاد و احفاد و اخلاف وی تیره ای از قبیله ٔ کلب را تشکیل میدادند و آنها را هبلات میگفتند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
حبل الحبلة. [ ح َ لُل ْ ح َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) نتاج : لایجوز بیع حبل الحبلة. رجوع به حبل شود.
حبل الذراع . [ ح َ لُذْ ذِ ] (ع اِ مرکب ) دو رگ دیگر، حبل الذراع است و این رگ اندر بیشتری مردمان ، باسلیق است و اندر بعضی باسلیق با اکحل آم...
حبل العاتق . [ ح َ لُل ْ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) عصبی باشد میان کتف و گردن . (بحر الجواهر). پی میان دوش و گردن . (مهذب الاسماء) (معجم البلدان ). ج...
حبل المتین . [ ح َ لُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) رسن استوار. رشته ٔ محکم . عروةالوثقی . || شریعت اسلام . || قرآن . (دهار) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی...
حبل لؤلؤ. [ ح َ ل ُ ل ُء ل ُء ] (ع اِ مرکب ) گردن بند مروارید ۞ . (دزی ج 1 ص 246).
حبل الورید. [ ح َ لُْل وَ ] (ع اِ مرکب ) ۞ رگ گلو. (مهذب الاسماء). رگ جان . رگ گردن . (ترجمان جرجانی ). رگی است میان حلقوم و علبادین . رگ ...
حبل المساکین . [ ح َ لُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) صنفی از لبلاب ، یعنی رسن درویشان . لبلاب بزرگ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). لبلاب . (داود ضریر انطاکی ) ...
حسن حبل المتین . [ ح َ س َ ن ِ ح َ لُل ْ م َ ] (اِخ )(سید...) برادر کوچک مؤیدالاسلام سیدجلال الدین صاحب روزنامه ٔ «حبل المتین » منتشر در کلکته ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.