اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هبل

نویسه گردانی: HBL
هبل . [ هَِ ب ِ ] (اِخ ) ۞ کریستیان فریدریش . شاعر و نمایشنامه نویس آلمانی ، به سال 1813 م . به دنیا آمد. وی پسر بنای فقیری بود و روزگار کودکیش در فقر وفاقه و محرومیت گذشت . در سال 1835 به هامبورگ ۞ رفت و خود را برای ورود به دانشگاه آماده کرد، ولی سال بعد برای تحصیل حقوق به هایدلبرگ ۞ رفت و پس از مدتی آنجا را نیز ترک گفت و وارد دانشگاه مونیخ شد و در رشته ٔ فلسفه و تاریخ و ادبیات به تحصیل پرداخت . وی روزهای تیره و تاری را در نهایت فقر و بی چیزی در مونیخ گذرانید و در سال 1839 م . از شدت استیصال پیاده به هامبورگ رفت . در این شهر کوشش بسیاری برای ترمیم وضع مادی خود کرد و در همین سال بود که نخستین تراژدی خود را به نام جودیت ۞ به عالم هنر عرضه داشت . این نمایشنامه در هامبورگ و برلین نمایش داده شد و نام وی را در آلمان بر سر زبانها انداخت . هبل از این پس با سرعت هرچه تمامتر پله های نردبان شهرت و موفقیت را پیمود. در سال 1840 - 1841م . تراژدی جنووا ۞ را نوشت و سال بعد کمدی الماس ۞ را بوجود آورد. در سال 1842 به دانمارک و سپس به فرانسه سفرکرد و از آنجا به ایتالیا رفت . نزدیک به دو سال در ایتالیا اقامت کرد. به سال 1844 تراژدی ماریا ماگدالنا ۞ را در پاریس نوشت . وی شاعر نیز بود و اشعار خود را در دو مجموعه یکی به سال 1842 و دیگری در 1848 منتشر کرد. آثار هنری وی نام او را در تاریخ هنر جاویدان کرده است . سرانجام به سال 1863 م . درگذشت . (از دایرة المعارف بریتانیکا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
هبل . [ هََ ب َ ] (ع مص ) گم کردن مادر فرزند را و بی فرزند شدن : هبلته امه هبلا؛ گم کرد او را مادر وی و بی فرزند شد. (منتهی الارب ) (ناظم الا...
هبل . [ هََ ب َ] (ع اِ) شأن . (اقرب الموارد): اهتبل هبلک ؛ علیک بشأنک ؛ یعنی لازم بگیر درستی حال خود را. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (معجم ...
هبل . [ هََ ب ِ ] (ع ص ) گرگ حیله گر. محتال . (اقرب الموارد): ذئب هبل ؛ گرگ فریبنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
هبل . [ هَُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اهبل و هبلاء. (معجم متن اللغة). رجوع به اهبل و هبلاء شود.
هبل . [ هَِ ب ِ ] (ع ص ) کلانسال گران سنگ از مردم و از شتر و از شترمرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیر و فربه از مردم و شتر و شترمرغ . (ا...
هبل . [ هَِ ب َل ل ] (ع ص ) مرد بزرگ جثه . || مرد درازبالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). ابن ...
هبل . [ هَِ ب ِل ل ] (ع ص ) مرد بزرگ جثه . || مرد بلندبالا. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || (اِ) درختی است . (اقرب الموارد...
هبل . [ هَُ ب َ ] (اِخ ) نام بتی که در کعبه بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بتی بود مر قریش را در کعبه . (معجم متن اللغة)...
هبل . [ هَُ ب َ ] (اِخ ) ابن عامربن بکربن عامر الاکبربن اوس الکلبی . از شعرای معروف دوره ٔ جاهلیت بود. از اوست :عشیة تکبو الخیل فی قصد القنا...
هبل . [ هََ ب َ ] (اِخ ) حسن بن علی بن جابرالهبل الیمنی . رجوع به حسن بن علی بن جابر و حسن هبل شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.