هبة
نویسه گردانی:
HB
هبة. [ هَِب ْ ب َ ] (ع اِ) نوع . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد. || حال .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نوع و هیئت از وزیدن باد. (ناظم الاطباء). حال وزش باد. (معجم متن اللغة). || روانی شمشیر و نیزه در ضریبه و درخش آن . گفته میشود: سیف ذوهبة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). روانی شمشیر در ضریبه و درخشش آن . (معجم متن اللغة): للسیف هبة. (اقرب الموارد). || پاره ای از جامه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || جامه ٔ کهنه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || ساعتی که از پگاه باقی باشد. || مدتی از روزگار. گفته میشود: عشنا هبة؛ مدتی از زمان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
هبه . [ هَِ/ هََ ب ْ ب َ ] (ع اِ) رجوع به هِبَّة و هَبَّة شود.
حبة. [ ح َب ْ ب َ ] (ع اِ) دانه . (دهار). حب . دان . چینه . || یک دانه . (ترجمان جرجانی ). یک حب ّ. یک تخم . || دانه ٔ میان انگور. || شش ی...
حبة. [ ح ُ ب َ ] (ع اِ) هسته ٔ انگور. خسته ٔ انگور.
حبة. [ ح ُب ْ ب َ ] (ع اِ) دوست . اختر حبتک و محبتک ؛ بگزین آنکه را که دوست داری . || آنچه خواهی بتو داده شود. آنچه خواهی از آن تو باشد. ...
حبة. [ ح ُ ب َ ] (ع اِ) دانه ٔ انگور. دانه ٔ خرما. ج ، حُبی ̍.
حبة.[ ح ِب ْ ب َ ] (ع اِ) تأنیث حب . حبیبة. دوست (زن ).
حبة. [ ح ِب ْ ب َ ] (ع اِ) حبةالبقل است که پخش کنند. ازهری گوید: شنیدم که در آخر تابستان می گویند: رعینا الحبة، وقتی که زمین خشک شده و خ...
حبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) ناحیتی در راه موصل به بغداد. رجوع به اخبار الراضی چ 1935 م . ص 227 شود.
حبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) در اساطیر عرب نام زنی که معشوقه ٔ جنی به نام منظور بوده است ، و به تعلیم آن جن معالجه ٔ بیماران می کرده است (...
حبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) ابن ابی حبة. تابعی است .