هبیب
نویسه گردانی:
HBYB
هبیب . [ هََ ] (ع ص ) باد گردانگیز. (منتهی الارب ). بادی که گرد و غبار پراکند. هَبوب . هبوبة. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (لسان العرب ).
واژه های همانند
۳۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن بیعة الثقفی . صحابی است و او در محاربة جسر (جنگ پل ) به درجه ٔ شهادت رسید. (قاموس الاعلام ترکی ).
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ترکه .صاحب تاریخ سیستان در تحت عنوان : آمدن سیف بن عثمان الطارابی و حضین بن محمد القوسی به سیستان گوید: و حفص ب...
حبیب . [ ح ُب َ ] (اِخ ) ابن تمیم المجاشعی . شاعری است از عرب .
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن تیم . صحابی است . ذهبی او را به عنوان مستدرک برای کتب سابقین بر خود یاد کرده لیکن استدراک او بیجا است و این مرد...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن تیم انصاری . ابن ابی حاتم گوید: اُحد را دریافته . گویا همان حبیب بن زیدبن تیم باشد. بدان کلمه رجوع شود. (الاصابة ج...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ثابت . رجوع به حبیب بن ابی ثابت شود.
حبیب .[ ح َ ] (اِخ ) ابن جحدر برادر خصیب بن جحدر. احمد و یحیی او را کذاب شمرده اند و گویا او را دیده باشند. ابن عدی نیز او را یاد کرده و کذاب ...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جری عبسی کوفی . شیخ طوسی در رجال یک مرتبه او را در عداد اصحاب باقر(ع ) شمرده ، گوید: وی مشکوک الحال است . و بار د...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جندب . از پیغمبر روایتی بدین مضمون آورده : یکون بعض الاهلة اکبر من بعض . سعیدبن سکن آن را یاد کرده است . (الاصابة...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حار. به وفادت به مدینه به سوی پیغمبر رفته . حدیث او را محمدبن عبدالرحمان طفاوی آورده است . (الاستیعاب ج 1 ص 124)...