هبیب
نویسه گردانی:
HBYB
هبیب . [ هََ ] (ع ص ) باد گردانگیز. (منتهی الارب ). بادی که گرد و غبار پراکند. هَبوب . هبوبة. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (لسان العرب ).
واژه های همانند
۳۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حسان بن ابی ارشرَس اسدی . شیخ طوسی او را یک بار در عداد اصحاب سجاد(ع ) شمرده گوید: مولای ایشان [بنی اسد ] بود و از...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حسن کلینی (متوفی 329 هَ . ق .) در باب حدنباش (کفن دزد) از کتاب کافی و همچنین شیخ طوسی در باب حددزدی از کتاب تهذ...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حسن بن ابان آجری . عبیداﷲبن موسی از وی روایت کند. (الذریعة ج 4 ص 307 از تفسیر علی بن ابراهیم قمی ص 343).
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حسن بن شعبة. مکنی به ابی سفیان . محدث است .
حبیب .[ ح َ ] (اِخ ) ابن حسن قزار. مکنی به ابوالقاسم . وی از ابومسلم کجی و دیگران حدیث شنیده . حمامی و ابونعیم و دیگران از او نقل کنند. ب...
حبیب . [ ح َ ](اِخ ) ابن حمار اسدی . ابوموسی از عبدان نقل کرده که : در سفرها با پیغمبر بوده و حدیثی از راه اعمش از عبداﷲبن حارث از او نقل ...
حبیب . [ح َ ] (اِخ ) ابن حماطة. رجوع به حبیب بن حمامة شود.
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حمامة سلمی . صحابیست . (تنقیح المقال ج 1 ص 254). و برخی ابن ابی حمامة و برخی حبیب بن حماطة گفته اند. شاعر و صحابی اس...
حبیب . [ ح ُ ب َ ی ی ِ ] (اِخ ) ابن حنیف . مکنی به ابی حمزه ٔ زیات . محدث است .
حبیب . [ ح َ ] (اِخ )ابن حیاشة. صحابی است . رجوع به حبیب بن حباشة شود.