هبیب
نویسه گردانی:
HBYB
هبیب . [ هََ ] (ع مص ) هَب ّ. هُبوب . وزیدن باد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برپا شدن باد. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (لسان العرب ). جستن باد. (تاج المصادر بیهقی ). || بیدار شدن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). طلوع کردن ستاره . برآمدن اختر. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || تیز شدن گشن برای گشنی . (معجم متن اللغة) (لسان العرب ). تیز شدن تکه . (منتهی الارب ). || بانگ کردن تکه وقت گشنی . (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (لسان العرب ). بانگ کردن گشن از بهر گشنی . (تاج المصادر بیهقی ). || به نشاط و شتاب رفتن انسان و جز آن . (اقرب الموارد). || بیدار کردن . (معجم متن اللغة): هب زید عَمْراً من نومه ؛ زید عمرو را از خواب بیدار کرد. (اقرب الموارد). رجوع به هَب ّ شود. || خواستن گشن را به گشنی . (معجم متن اللغة). || خواستن گشن گشنی را. میل کردن به گشنی . (لسان العرب ).
واژه های همانند
۳۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
حبیب شاری . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) سجستانی . سابقاً خارجی بود و بعد شیعه شد. رجوع به حبیب سجستانی شود.
حبیب شامی . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن شهاب شامی شود.
حبیب شامی . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن مسلمةبن مالک شود.
حبیب فهری . [ ح َ ب ِ ف َ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن مسلمة شود.
حبیب کاتب . [ ح َ ب ِ ت ِ ] (اِخ ) (مولانا...) شخصی ادیب لبیب ، و در صنعت کتابت شهرت دارد و خویش مولانا فتح اﷲکاتب است و این شعر از اوست :چو...
حبیب راعی . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) یا حبیب بن اسلم یا سلیم راعی مکنی به ابوحلیم وی در میان مشایخ منزلتی بزرگ داشت و وی را آیات و براهین ر...
حبیب سباع . [ ح َ ب ِ س َ ] (اِخ ) الانصاری . رجوع به حبیب ابوجمعة شود.
حبیب مصری . [ ح َ ب ِ م ِ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن ابی حبیب شود.
حبیب معلم . [ح َ ب ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (اِخ ) رجوع به حبیب عجمی شود.
حبیب معلی . [ ح َ ب ِ م ُ عَل ْ لا ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن معلی شود.