هجر
نویسه گردانی:
HJR
هجر. [ هََ ] (ع مص ) جدایی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). جدا شدن . (شمس اللغات ). از کسی بریدن . (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). هجران . (تاج العروس ). || دور گشتن . تباعد. (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || از جماع بازماندن در روزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کناره گیری کردن در روزه از زنان . (از اقرب الموارد). هجران . || پریشان گفتن بیمار. (شمس اللغات ). یافه گفتن در بیماری یا در خواب . (تاج المصادر بیهقی ). یاوه گفتن در بیماری .هذیان گفتن . هجیری . اهجیری . (از معجم متن اللغة). هُجر. || سخن زشت گفتن . هُجر. (از معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || ستودن کسی را. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة). || ترک کردن و واگذاشتن چیزی را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). گذاشتن چیزی را و ترک دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هجران . || ترک کردن گشن گشنی را. (از معجم متن اللغة). || گذاشتن شرک را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). هجرة. هجران . || هجار بستن شتر را و تنگ برکشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تنگ برکشیدن شتر را. (شمس اللغات ). پای شتر با تهی گاه بستن . (تاج المصادر بیهقی ). هجار بستن شتررا. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). هجور.
واژه های همانند
۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حجر بولس . [ ح َ ج َ رِ ل ُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی است شبیه به بوره ٔ ارمنی و از آن پوچ تر و ملمع و با نقطه های زرد و سفید گرم و محلل...
حجر بحری . [ ح َ ج َ رِ ب َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ ابن البیطار گوید: قال الغافقی هو حجرٌ یوجد فی ارض المغرب ترمی به امواج البحر کثیراً ...
حجر برقی . [ ح َ ج َ رِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مطابق نسخه ٔ لکلرک از ابن البیطار، و در اصل ابن البیطار چاپی ، حجر بارقی ۞ . رجوع به حج...
ابن حجر. [ اِ ن ُ ح َ ج َ ] (اِخ ) شهاب الدین ابوالعباس احمدبن محمدبن علی بن حجر هیثمی سعدی (909 -974 هَ .ق .). در جامع ازهر قاهره فقه و اصو...
ابن حجر. [ اِ ن ُ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابوالفضل شهاب الدین احمدبن علی عسقلانی (773-852 هَ .ق .). محدث و فقیه و مورخ مصری شافعی . پدرش از علما ...
حجر اخضر. [ ح َ ج َ رِ اَ ض َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی سنگ که رنگ سبز دارد. (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ).
حجر اسود. [ ح َ ج َ رِ اَس ْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) به اصطلاح اهل صناعت [ یعنی کیمیاگران ] موی سر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ...
حجر اصفر. [ ح َ ج َ رِ اَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی که رنگ زرد دارد. (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ).