اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هجر

نویسه گردانی: HJR
هجر. [ هََ ] (ع مص ) جدایی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). جدا شدن . (شمس اللغات ). از کسی بریدن . (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). هجران . (تاج العروس ). || دور گشتن . تباعد. (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || از جماع بازماندن در روزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کناره گیری کردن در روزه از زنان . (از اقرب الموارد). هجران . || پریشان گفتن بیمار. (شمس اللغات ). یافه گفتن در بیماری یا در خواب . (تاج المصادر بیهقی ). یاوه گفتن در بیماری .هذیان گفتن . هجیری . اهجیری . (از معجم متن اللغة). هُجر. || سخن زشت گفتن . هُجر. (از معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || ستودن کسی را. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة). || ترک کردن و واگذاشتن چیزی را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). گذاشتن چیزی را و ترک دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هجران . || ترک کردن گشن گشنی را. (از معجم متن اللغة). || گذاشتن شرک را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). هجرة. هجران . || هجار بستن شتر را و تنگ برکشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تنگ برکشیدن شتر را. (شمس اللغات ). پای شتر با تهی گاه بستن . (تاج المصادر بیهقی ). هجار بستن شتررا. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). هجور.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حجر منفی . [ ح َ ج َرِ م ِ ن ِ ] ۞ (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) حکیم مؤمن گوید: بنون بعد از میم و قبل از فا، سنگی است که از نواحی مصر آرند شبیه...
حجر موسی . [ ح َ ج َ رِ سا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حجر قبر موسی شود.
حجر ناقه . [ ح َ ج َ رِ ق َ / ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مستوفی گوید: در چراگاه شتر میباشد (؟). چون آنرا بر خوان و سفره ٔ طعام نهند هرکه از ...
حجر هذلی . [ ح ُ رِ هَُ ذَ ] (اِخ ) رجوع به حجیربن ابی حجیر شود.
حجر هروی . [ ح ُ هََ / هَِ رَ ] (اِخ ) و گویند اصفهانی است . از سعیدبن جبیر روایت دارد، و عمارةبن ابی حفصة از وی . ابوحاتم گوید: او را نشناسم . (...
حجر هندی . [ ح َ ج َ رِ ه ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ ایراقیطس . سنگی است که از هند خیزد مایل به سیاهی و سرخی و سائیده ٔ او مایل بسرخی و...
حجر لبنی . [ ح َ ج َ رِ ل َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حجراللبنی شود ۞ .
حجر مشقق . [ ح َ ج َ رِ م ُ ش َق ْ ق َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) حجر طرار. حجر شطف . سنگ متورق ۞ . سنگی است زعفرانی رنگ و تو بر تو و زودشکن و ...
حجر مشوی . [ ح َ ج َ رِ م َوی ی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجاره ٔ مشویة. آهک زنده . کلس . جیر. نورة. ابن البیطار گوید: حجارة مشویة، هو الجیر، غیر ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۸ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.