هدء
نویسه گردانی:
HDʼ
هدء. [ هَُ دْءْ ] (ع مص ) آرمیدن . (منتهی الارب ). رجوع به هدوء شود. || (اِ) قسمتی از اول شب . گویند: اتانا بعد هدء من اللیل و بعد ما هدا الناس ؛ یعنی پس از آنکه مردم خفتند. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
هدء. [ هََ دْءْ ] (ع مص ) آرام گردیدن حرکت یا صدا یا جز آن . (اقرب الموارد). آرمیدن . || (اِ) خوی . (منتهی الارب ). خصلت . (اقرب الموارد). || ...
هد. [ هََ دد ] (ع ص ، اِ) مرد گرامی نژاد و جوانمرد. (منتهی الارب ). مرد کریم . (اقرب الموارد). || بانگ شتر. (منتهی الارب ). بانگ غلیظ. (اقرب ال...
هد. [ هََدْ دِ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که وقت آب خوردن خر گویند. (منتهی الارب ). هنگام آب نوشیدن حمار برای اغراء و ترغیب گویند. (از اقرب...
هد. [ هََدد / هَِدد ] (ع ص ) مرد سست و ضعیف . (منتهی الارب ). ج ، هِدّون . (از اقرب الموارد).
حد در ریاضیات مفهومی است برای بیان رفتار تابع، به هنگام نزدیکی متغیر تابع به مقدار معلومی مثل a. در واقع حد نوعی میل کردن است. مفهوم آن یکی از اساسیت...
این واژه در اوستایی هیته hita و هیتو hitu بوده است. همتایان این واژه در دیگر زبان های باستانی: تَناک (سغدی) اَنته anta (سنسکریت) سَهمان sahmān (پهلوی)...
حد. [ ح َدد ] (ع مص ) دفع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || منع. بازداشتن از کاری . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ...
حد. [ ح َدد ] (ع اِ) حائل میان دو چیز. (منتهی الارب ). حاجز بین دو شی ٔ. فاصل میان دو چیز. فصل . الفصل بینک وبینه . (تعریفات جرجانی ). || ...
حد. [ ح ُدد ] (ع ص ) محروم از بخت و نیکی . || بازدارنده . (منتهی الارب ).
حد. [ ح ُ د د ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). نام آبی است معروف . (منجم العمران ج 1 ص 173 از نوادر ابن الاعرابی ).