حد
نویسه گردانی:
ḤD
حد. [ ح ُدد ] (ع ص ) محروم از بخت و نیکی . || بازدارنده . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حد. [ ح َدد ] (ع مص ) دفع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || منع. بازداشتن از کاری . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ...
حد. [ ح َدد ] (ع اِ) حائل میان دو چیز. (منتهی الارب ). حاجز بین دو شی ٔ. فاصل میان دو چیز. فصل . الفصل بینک وبینه . (تعریفات جرجانی ). || ...
حد. [ ح ُ د د ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). نام آبی است معروف . (منجم العمران ج 1 ص 173 از نوادر ابن الاعرابی ).
حد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در پنجاه هزارگزی شمال خاوری اهواز و نه هزارگزی شمال راه ویس به...
حد در ریاضیات مفهومی است برای بیان رفتار تابع، به هنگام نزدیکی متغیر تابع به مقدار معلومی مثل a. در واقع حد نوعی میل کردن است. مفهوم آن یکی از اساسیت...
این واژه در اوستایی هیته hita و هیتو hitu بوده است. همتایان این واژه در دیگر زبان های باستانی: تَناک (سغدی) اَنته anta (سنسکریت) سَهمان sahmān (پهلوی)...
چاه حد. [ ح َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع قدیم النسق طبس است ، آبش از قنات و هوای آن معتدل میباشد». (از مرآت البلدان ج...
بی حد. [ ح َ / ح َدد ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی نهایت . بی پایان . (آنندراج ). بی نهایت و بی کران . بی پایان . غیرمحدود. غیرمتناهی . || بی اندازه . ...
حد زدن . [ ح َ زَ دَ ] (مص مرکب ) اجرا کردن حد شرعی . رجوع به حد (اصطلاح فقه ) شود.
حد وسط. [ ح َدْ دِ وَ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ حد متوسط. حد اوسط. حد میانگین . حد میانین . رجوع به حد (اصطلاح منطق ) شود.