اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حد

نویسه گردانی: ḤD
حد. [ ح ُدد ] (ع ص ) محروم از بخت و نیکی . || بازدارنده . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خارج از حد شدن . [ رِ اَ ح َدد ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از اندازه ٔ خود تجاوز کردن .
خارج از حد بودن . [رِ اَ ح َدد دَ ] (مص مرکب ) بیرون از اندازه بودن .
هد. [ هََ دد ] (ع ص ، اِ) مرد گرامی نژاد و جوانمرد. (منتهی الارب ). مرد کریم . (اقرب الموارد). || بانگ شتر. (منتهی الارب ). بانگ غلیظ. (اقرب ال...
هد. [ هََدْ دِ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که وقت آب خوردن خر گویند. (منتهی الارب ). هنگام آب نوشیدن حمار برای اغراء و ترغیب گویند. (از اقرب...
هد. [ هََدد / هَِدد ] (ع ص ) مرد سست و ضعیف . (منتهی الارب ). ج ، هِدّون . (از اقرب الموارد).
هدء. [ هََ دْءْ ] (ع مص ) آرام گردیدن حرکت یا صدا یا جز آن . (اقرب الموارد). آرمیدن . || (اِ) خوی . (منتهی الارب ). خصلت . (اقرب الموارد). || ...
هدء. [ هَُ دْءْ ] (ع مص ) آرمیدن . (منتهی الارب ). رجوع به هدوء شود. || (اِ) قسمتی از اول شب . گویند: اتانا بعد هدء من اللیل و بعد ما هدا ال...
چهارباغ مش-هد. [ چ َ غ ِ م َ هََ ] (اِخ ) نام یکی از محلات قدیم مشهد که در زمان شاهرخ شاه افشار دارالسلطنه در آن بوده است و اکنون نام کوچ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.