هر
نویسه گردانی:
HR
هر. [ هََ ] (اِ) دانه ای است که در میان گندم روید و خوردن آن ضرر دارد و آن را بنابراین از گندم جدا کنند. (برهان ). رشیدی نویسد: در نسخه ٔ سروری گفته که بضم هاء است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حر. [ ح َرر ] (ع اِ) گرما. (منتهی الارب ). گرمی . (زوزنی ). نقیض بَرْد. حرارت . ج ، حُرور، اَحارِر. (منتهی الارب ) : و قالوا لاتنفروا فی الحر قل ...
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) شهری در موصل منسوب به حربن یوسف ثقفی . (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) وادیی به جزیره که آنرا با وادی دیگر «حران » گویند. (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) وادیی به نجد. (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) نام قبیله ای است از عرب . (مهذب الاسماء).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن صَبّاح . محدث است .
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن قیس بن حسن الفزاری . صحابی است . وی اصلاً از مردم نواحی تبوک است و با عم خویش عیینةبن حرض به حضور رسول (ص ) رس...
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن مالک بن خطاب العنبری ، مکنی به أبی سهل . محدث است .
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن یزید ریاحی . سردار طلیعه ٔ سپاه عبیداﷲبن زیاد بود و به سپاه ابوعبداﷲحسین بن علی (ع ) پیوست و در رکاب او به یوم الطف...
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن یوسف ثقفی . (منتهی الارب ) (معجم البلدان در حر).