هراس
نویسه گردانی:
HRʼS
هراس . [ هََ ] (ع اِ) درختی خاردار که بارش مانندکنار است و واحد آن هراسة است و عبارت اللسان چنین است : درختی که خارهای درشت دارد. (از اقرب الموارد). درختی است خاردار، بر آن شبیه کنار. (منتهی الارب ).
- هراسناک ؛ زمینی که درخت هراس در آن بسیار بود:ارض هرسة؛ زمین درخت هراسناک . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
هراس افتادن . [ هََ اُ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد ترس شدن . بیم و هراس پیش آمدن در کاری : شنزبه گفت : سخن تو دلیل می کند بر آنکه از شیر مگر هر...
این مقاله که بخش عمده آن از ویکی انگلیسی ترجمه شدهاست، در مورد کلماتی با پسوند فوبیا که با ترکیب ترس یا هراس به فارسی ترجمه میشوند، نوشته شدهاست. ب...
حراس . [ ح ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ حارس . (منتهی الارب ).
حراص . [ ح ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ حریص . (منتهی الارب ).
حراث . [ ح َ ] (ع اِ) سوفار کمان که چله در آن باشد. (منتهی الارب ). سوراخ گوشه ٔ کمان که در آن زه کنند.
حراث . [ ح ِ] (ع اِ) تیر تمام ناتراشیده . || بیخ پیکان . ج ، اَحْرِثة. || رفتن جای چله در سوفار تیر. (منتهی الارب ). جای چله یعنی زه در س...
حراث . [ ح ُ ] (ع اِ) رفتن جای زه کمان در سوفار تیر. (مهذب الاسماء).
حراث . [ ح َرْ را ] (ع ص ، اِ) برزگر. کشاورز. (منتهی الارب ). ج ، حراثون ، حراثین : در زمین چار عنصر هفت حراث فلک تخم دولت تا کنون بر امتحان ...
حراث . [ ح ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ حارِث . کشاورزان . برزگران . مُزارعان . (غیاث ) : طایفه ای از حُرّاث ِ مصر نزد وی شکایت کردند. (گلستان ).