اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هرزه

نویسه گردانی: HRZH
هرزه . [ هََ زَ / زِ ] (ص ) بیهوده . (غیاث ) (آنندراج ). خیره . (صحاح الفرس ). یاوه . یافه . (یادداشت به خط مؤلف ) :
چو بیچاره گردی و پیچان شوی
ز گفتار هرزه پشیمان شوی .

فردوسی .


خنده ٔ هرزه مایه ٔ جهل است
مرد بیهوده خند نااهل است .

سنائی .


گرد بازار هرزه میگردی
خر در آن ره طلب که گم کردی .

سنائی .


مشنو ترهات او که بیمار
پر گوید هرزه روز بحران .

خاقانی .


بیت فرومایه ٔ این منزحف
قافیه ٔ هرزه ٔ آن شایگان .

خاقانی .


چند خونهای هرزه خواهی ریخت
زیر این طشت سرنگون بلند.

خاقانی .


دریغا هرزه رنج روزگارم
دریغا آن دل امیدوارم .

نظامی .


غیر معشوق ار تماشایی بود
عشق نبودهرزه سودایی بود.

مولوی .


- برهرزه ؛ هرزه . به بیهودگی . بی سبب . بی دلیل . بی جهت : خود را برهرزه مکش و سر خود به باد مده . (تاریخ بلعمی ).
خواهی امید گیر و خواهی بیم
هیچ برهرزه نافرید حکیم .

سنائی .


- به هرزه ؛ برهرزه . به بیهودگی . بیهوده . بی سبب . بی دلیل . بی جهت :
به هرزه ز دل دور کن خشم و کین
جهان رابه چشم جوانی ببین .

فردوسی .


به هرزه درسر او روزگار کردم و او
فراغت از من و از روزگار من دارد.

سعدی .


به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت ای پسر چه میخواهی .

سعدی .


بر بد و نیک چون نیَم قادر
پس دل از غم به هرزه فرسودم .

ابن یمین .


وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش .

حافظ.


ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت
صد مایه داشتی و نکردی کفایتی .

حافظ.


به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد
بطالتم بس ، از امروز کار خواهم کرد.

حافظ.


ترکیب ها:
- هرزه اندیش . هرزه بیان . هرزه پا. هرزه چانگی . هرزه چانه . هرزه چشم . هرزه خای . هرزه خرج . هرزه خند. هرزه خوار. هرزه درای . هرزه درایی . هرزه دراییدن . هرزه دزد. هرزه دست . هرزه دو. هرزه دهن . هرزه رو. هرزه زبان . هرزه شدن . هرزه کار. هرزه گرد. هرزه گردی . هرزه گو. هرزه گویی . هرزه لا. هرزه لای . هرزه لایی . هرزه لاییدن . هرزه مرس . رجوع به این مدخل ها شود.
|| (ق ) بیهوده . به بیهودگی . بی جهت . بی دلیل . بی سبب :
بدو گفت ای مایه ٔ جنگ و سور
چه تازی بر این دشت هرزه ستور.

فردوسی .


|| (اِ) بیهودگی . هرزگی :
ز عالی همتی گردن برافراز
طناب هرزه از گردن بینداز.

نظامی .


رجوع به هرزگی شود. || هذیان . (یادداشت به خط مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
حرضة. [ ح َ رَ ض َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حَرَض . (منتهی الارب ).
حرضة. [ ح ِ ض َ ] (ع ص ) رجل حرضة؛ مردکه بیماری و اندوه وی دراز کشیده باشد. ج ، حِرَض .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.