اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هشیش

نویسه گردانی: HŠYŠ
هشیش . [ هََ ] (ع ص ) آنکه از سؤال خواهندگان خوش و شاد گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به هش بش شود. || مرد سست اندام و نرم . (از اقرب الموارد). هشیم . || سست و نرم از هر چیز. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
حشیش . [ ح َ ] (ع اِ) گیاه خشک . (دهار) (مهذب الاسماء). گیاه خشک و شبیه به خشک شده نباتیست که بر روی زمین پهن نبوده باساق باشد و بحد ثمن...
حشیش . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حصن بخش زرند شهرستان کرمان . واقع در 35هزارگزی باختر زرند و 9هزارگزی جنوب راه مالرو زرند به بافق . ...
حشیش . [ ح ُ ش َ ] (اِخ ) ابن حرقوص بن مازن مالک بن عمربن تمیم . (لباب الانساب سمعانی ) (ابن اثیر).
حشیش . [ ح ُ ش َ ] (اِخ ) ابن عدی بن عامر از قبیله ٔ کنانة است . (لباب الانساب ).
حشیش . [ ح ُ ش َ ] (اِخ ) ابن عمران . از قبیله ٔ تمیم بطنی از یربوع بن حنظله . (لباب الانساب ).
حشیش . [ ح ُ ش َ ] (اِخ ) ابن هلال بن حرث بن رزاخ از قبیله ٔ بجیلة. (لباب الانساب ).
حشیش . [ ح ُ ش َ ] (اِخ ) ابومحرز. محدث است .
حشیش زدن . [ ح َ زَ دَ ] (مص مرکب ) حشیش کشیدن . استعمال حشیش و چرس .
حشیش الغافث . [ ح َ شُل ْ ف ِ ] (ع اِمرکب ) رجوع به غافث و غافت شود.
حشیش الاودیة. [ ح َ ش ُل ْ اَدْ ی َ ] (ع اِمرکب ) رجوع به حشیشةالطحال شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.