هلم
نویسه گردانی:
HLM
هلم . [ هََ ل ُم ْ م َ ] (ع اِ فعل ) بیا. (منتهی الارب ). کلمه ای است به معنی خواندن به چیزی مانند تعال . لازم است اما به صورت متعدی نیز به کار رود، مانند: هلم شهدأکم ؛ یعنی آنها را حاضر کنید. نزد حجازیان این کلمه اسم فعل است و درمورد مفرد و جمع و مذکر و مؤنث یکسان به کار میرود و بنی تمیم آن را فعل امر دانند و اهل نجد آن را صرف می کنند زیرا آن را در شمار افعال میدانند و ضمائر بدان میپیوندند و مثلاً در مثنی «هلما» و در مؤنث مفرد «هلمی » میگویند و برای جمعمؤنث هَلْمُمْن َ به کار میبرند. (اقرب الموارد).
- هلم جَرّا ؛ و قس علیهذا. به همین نحو : سراپرده ٔ خرد و چتر ساخت و با وی طبلک میزدند... و علامت منجوق با آن یار شد وهلم جرا تا کارش بدین پایه رسید. (تاریخ بیهقی ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
هلم . [ هََ ل َ ](ع ق ) جواب هَلُم َّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هلم . [ هَِ ل ْ ل َ ] (ع ص ) فروهشته ٔ سست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هلم . [ هَُ ل ُ ] (ع اِ) آهوان کوهی . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حلم . [ ح ِ ] (ع اِمص ) آهستگی . || بردباری . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : حلم شتر چنانکه معلوم است اگر طفلی مهارش بگیرد صد فرسنگ...
حلم . [ ح َ ل ِ ](ع ص ) بعیر حلم ؛ شتر بسیار کنه دار. (منتهی الارب ).
حلم . [ ح َ ل َ ] (ع مص ) بسیار کنه گردیدن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تباه شدن پوست و کرم افتادن در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج )...
حلم . [ ح ُ ] (ع اِ) خواب که دیده شود. رؤیا. ج ، احلام .(از منتهی الارب ). خواب . (ترجمان عادل ) : این جهان را که بصورت قائم است گفت پیغم...
حلم . [ ح ُ ل ُ ] (ع اِ) خواب که دیده شود. || جماع در خواب . (منتهی الارب ). || (مص ) بالغ گردیدن . (ناظم الاطباء).
بی حلم . [ ح ِ ] (ص مرکب ) بی حوصله . نابردبار : دو کس دشمن ملک و دین اند یکی پادشاه بی حلم دویم زاهد بی علم . (گلستان ).