هو. (اِ) آه و نفس . (برهان ). هوی .رجوع به هوی شود. || (اِ صوت ) کلمه ای است که از برای آگاهانیدن و خبر کردن گویند. (برهان ).
-
های و هو یا هیاهو ؛ به معنی هلالوش و بانگ و فریاد و مشغله است
: چه عاشق است که فریاد دردناکش نیست
چه مجلس است کز او های و هو نمی آید.
سعدی .
|| در اصطلاح عرفا و اهل معنی به معنی ناله و زاری به درگاه حق تعالی است
: چون گوزنان هویی از جان برکشم
کآن شکار آهوان بدرود باد.
خاقانی .
در آن ساعت که ما مانیم و هویی
ز بخشایش فرومگذار مویی .
نظامی .
گه به یک حمله سپاهی می شکست
گه به هویی قلب گاهی می درید.
حافظ.