هیرمند. [ م َ ] (اِخ ) نام رودی است عظیم در سیستان . گویند از کوههای غور و غرجستان خیزد و به زمین داور و بست بگذرد و هزار نهر در آن داخل شود و هزار نهر از آن خارج گردد و در هیچ حالت زیاد و کم ننماید. (انجمن آرا) (آنندراج )
: از این پس بیامد سوی هیرمند
همی بود ترسان ز بیم و گزند
سراپرده زد بر لب هیرمند
به فرمان پیروز شاه بلند.
فردوسی .
چو برگردد او از لب هیرمند
تو پای اندرآور به رخش بلند.
فردوسی .
اندر این اندیشه بودم کز کنار شهر بست
بانگ آب هیرمند آمد به گوشم ناگهان .
فرخی .