اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ی

نویسه گردانی: Y
ی . [ ی ِ، ای ] (پسوند) این یاء به انواعی از کلمات فارسی ملحق شود و آن را به کسی یا جایی یا چیزی نسبت دهد. چون شیرازی ، فارسی ، ایرانی ، برمکی ، روستایی ، شهری ، مشهدی ، مسی ، آهنی که در تقدیر «از» یا «اهل » از آن مفهوم می شود: شیرازی (= اهل شیراز)، آهنی (= از آهن ). یاء نسبت در فارسی خفیف است و اسم را صفت نسبی می کند. شمس قیس این یاء را «حرف نسبت » نامیده است و نویسد: و آن یائی است که در اواخر اسماء فایده ٔ نسبت دهد چنانکه عراقی و خراسانی و آبی و آتشی و همچنین روشنائی و مردمی و آهستگی و همراهی و همشهری . (المعجم چ مدرس رضوی ص 188). و صاحب براهین العجم یای نسبت را قسم چهارم از یاهای معروف شمرده و این شعر سعدی را شاهد آورده است :
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جائی نخواهد رفت از دکان حلوائی .
و سپس گوید: یاء نسبت در اضافت در همه حال چون یای لیافت باشد یعنی در حال اضافه متحرک شود - انتهی :
هنر نزد ایرانیانست و بس
ندارندشیر ژیان را به کس .

فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 1945).


و صاحب آنندراج گوید: یاء معروف ... برای نسبت بود چون رومی و زنگی و بدین معنی مشترک است در چندین زبانها، غایتش در عربی مشدد باشد و در غیر آن مخفف . و مخفی نماند که ماقبل یای نسبت همیشه مکسور میباشد و لهذا در کلمه ای که حرف مده واقع شود عندالنسبة همزه یا واوی پیش از این یاء نیز می آورند برای احتمال کسر مذکور چون بیضاوی وسماوی و یکروئی و بدخوئی و گاهی همان حرف مدّه را به واو بدل کنند و بعد از وی یای نسبت درآورند چون هروی ... - انتهی . و اینک شواهدی از آن :
بگفتا فروغیست این ایزدی
پرستید باید اگربخردی .

فردوسی .


همیتافت بر تخت شاهنشهی
چو ماه دوهفته ز سرو سهی .

فردوسی .


دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه

فردوسی .


بسیار غوری کشته شد و غنیمت بسیار یافتند. (تاریخ بیهقی ). دلهاء رعیت و لشکری بر طاعت ما بیارامید. (تاریخ بیهقی ). با کرامت بسیار هر دو را از نزد خواجه به خانه بردند و شهریان حق نیکو گزاردند. (تاریخ بیهقی ). استادم ... در خرد و فضل آن بود که بود از تهذیب های محمودی چنانکه باید یگانه ٔ زمان شد. (تاریخ بیهقی ). تا جهانیان را مقرر گردد که خاندانها یکی بود. (تاریخ بیهقی ). یکی به تازی سوی خلیفه و یکی به پارسی به قدرخان . (تاریخ بیهقی ) میخواستم وی (التونتاش ) را با خویشتن به بلخ بریم ... در مهمات ملکی در پیش داریم بارای روشن وی رجوع کنیم . (تاریخ بیهقی ) برکشیدن تقدیر ایزد ... پیراهن ملکی از گروهی و پوشانیدن در گروهی دیگر اندر آن حکمت است ایزدی . (تاریخ بیهقی ). خدای تعالی واجب کرده است که بدان دو قوه بباید گروید و بدان راه راست ایزدی بدانست . (تاریخ بیهقی ).
از پارسی و تازی و از هندو و از ترک
وز سندی و رومی و ز عبری همه یکسر
وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حالت و پرسیدم بیمر.

ناصرخسرو.


صد بنده ٔ مطواع فزون است به درگاه
از قیصری و سگزی و بغدادی و خانیش .

ناصرخسرو.


نام نهی اهل علم و حکمت را
رافضی و قرمطی و معتزلی .

ناصرخسرو.


ز عمر اینجهانی هرکه حق خویش بستاند
برون باید شدنش از زیر این پیروزه ایوانها.

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 21).


دانی چه بود مردم خاکی خیام
فانوس خیالی و چراغی در وی .

خیام .


حلقه کردند او چو شمعی در میان
سجده کردندش همه صحرائیان .

مولوی .


پای استدلالیان چو بین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود.

مولوی .


قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد
هزاران سرو بستانی فدای سروبالائی .

سعدی .


چه دانند جیحونیان قدر آب
ز واماندگان پرس در آفتاب .

سعدی .


بر من که صبوحی زده ام خرقه حرام است
ای مجلسیان راه خرابات کدام است .

سعدی .


نگویم آب و گل است این وجود روحانی
بدین کمال نباشد جمال انسانی .

سعدی .


دمی با نیکخواهان متفق باش
غنیمت دان امور اتفاقی .

حافظ.


وصال دوستان روزی ما نیست
بخوان حافظ غزلهای فراقی .

حافظ.


توضیح : در نوشتن اگر یای نسبت بعد الف و واو واقع شود همزه ٔ مکسوره زائد قبل از یا آرند بجهت رفع اجتماع ساکنین چون کهربائی و عیسائی و صفائی و روئی موئی و گاهی الف را که آخر اسم باشد حذف کنند و همزه زائد نیارند چنانچه : در بخارا، بخاری و اگر یای نسبت بعد از های مختفی درآید در ینصورت قدما گاهی آن ها را در تلفظ به همزه مکسور بدل می کردند و یا در کتابت دخل نمی دادند و علامت همزه بالای ها می نوشتند، چنانچه جامه ٔ، بسته ٔ و بیضه ٔ ۞ و گاهی شکل یاء سلامت ماند چون سرمئی ۞ ... و چون به کلمه ای که آخر آن «الف » یا «هاء بدل از اعراب (غیرملفوظ)» و یا «یاء تحتانی » باشد، یاء نسبت ملحق کنند آن «الف » و «هاء» و «یا» را به واو بدل کنند چون موسی ، موسوی . عیسی ، عیسوی . دنیا، دنیوی . سامانه ، سامانوی . مهنه ، مهنوی . گنجه ، گنجوی . دهلی ، دهلوی . و گاهی «های غیرملفوظ آخر» در حالت نسبت حذف کنند چنانکه : آوه ، آوی . بنگاله ، بنگالی . و گاهی هاء آخر کلمه را بوقت الحاق یاء نسبت به کاف فارسی بدل کنند اما حرکت حرف ماقبل هاء (فتحه ) باقی می ماند چون خانه ، خانگی . پرده ، پردگی . بیعانه ، بیعانگی .و گاهی الف و نون زائده قبل از یاء نسبت درآرند چنانکه ربانی و حقانی و نفسانی و ظلمانی و جسمانی و نورانی (منسوب به رب ، حق ، نفس ، ظلم ، جسم ، نور) و چون درکلمه ای حرف ثالث یاء تحتانی باشد در حالت الحاق یای نسبت آن یا را گاهی حذف کنند چون مدنی منسوب به مدینه و قرشی منسوب به قریش و حنفی منسوب به حنیفه (ابوحنیفه ) و گاهی قبل از یاء نسبت حرف زای معجمه زیاده آرند چون رازی و مروزی منسوب به ری و مرو. || گاه این یاء به آخر قیود زمان ملحق شود و معنی آن را تأکید کند چنانکه در تداول عامه نیز گویند: صبحی ، عصری . ظهری :
عروس بهاری کنون از بنفشه
کشن جعد و از لاله رخسار دارد.

ناصرخسرو.


یکی روزی بامدادی خبر افتاد که دوش فلان قصاب بمرد. (چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ).
ندانم کرد خدمتهای شاهی
مگر لختی سجود صبحگاهی .

نظامی .


تو ز چشم انگشت را بردار هین
و آنگهانی هرچه میخواهی ببین .

مولوی .


ناگهانی جولقییی میگذشت
با سری بیمو چو پشت طاس و طشت .

مولوی .


دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان
گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی .

حافظ.


و به آخر قیود زمان مانند، امسال ، دیروز، امروز نیز پیوسته گردد و در تقدیر «از» را رساند :
عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست
دیر سال است که من بلبل این بستانم .
|| یاء نسبت گاه به آخر اعداد ترتیبی بجای «ین » درآید، یکمی به جای یکمین . دومی به جای دومین . هزارمی به جای هزارمین . و چندی به جای چندین . و بیشتری به جای بیشترین :
به خوان برنهادندچندی بره
به خوردن نهادند سر یکسره .

فردوسی .


چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری گریخت . (تاریخ بیهقی ). || و گاه این یاء به معنی «بَ » آید :
چو نزدیکی شهر ایران رسید
همه جامه ٔ پهلوی بردرید.

فردوسی .


یعنی به نزدیک . و از این قبیل است یاء در کلمات «غلطی » و «عوضی » و مانند اینها که در تقدیر به غلط و به عوض باشد. و در بعض کلمات علاوه بر معنی ب «رنگ » هم ازآن مفهوم شود مانند: ماشی ؛ قهوه ای ؛ نارنجی ؛ گل باقلی ؛ لیموئی ؛ خاکی ؛ ارغوانی ؛ زنگاری و غیره :
کار و کردار تو ای گنبد زنگاری
نه همی بینم جز مکر و ستمگاری .

ناصرخسرو.


|| و گاه تشبیه را رساند و به معنی مثل ، مانند، چون ، به گونه ٔ و امثال آن باشد: زلف ِ چوگانی ؛ شراب ِ لعلی ؛ گل آتشی ؛ گردو و بادام کاغذی ؛ ریش محرابی ؛ زلف دم اُردکی ؛ چشم بادامی ؛ ابروی هلالی ؛ پستان لیموئی و غیره :
قد الفیت لام شد بنگر
منگرتو چنین به زلفک لامی .

ناصرخسرو.


ای حجت علم و حکمت لقمان
بگزار به لفظ خوب حَسانی .

ناصرخسرو.


نمایندت بهم خلقی به انگشت
چو بینند آن دو ابروی هلالی .

سعدی .


|| و در ترکیبات ذیل به معنی اندازه و مقدار و مساحت باشد چون : یک پیراهنی ؛ یک سینه بندی یعنی بمقدار یک پیراهن و یک سینه بند از جامه و قماش و نیزاتومبیل هفت نفری ؛ در یک منزلی ؛ به دوفرسخی و...؛ صیمره شهری است در پنج منزلی دینور. کند قریه ای است در یک فرسخی طهران : امیر... قصد حصارشان کرد وبر دو فرسنگی بود. (تاریخ بیهقی ).
نوش کن جام شراب یک منی
تا بدان بیخ غم از دل برکنی .

حافظ.


صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی
برگ صبوح ساز و بده جام یک منی .

حافظ.


|| و به معانی حرفه و عمل و شغل و هم جای و مکان (دکان ، کارخانه ، دستگاه ) نیز آید: کبابی ؛ حصیری ؛ جگرکی ؛ شیشه گری ؛کله پزی ؛ حلاجی ؛ ندافی ؛ عطاری ؛ رنگرزی ؛ حریربافی ؛ قنادی ؛ حلوایی ؛ شیرینی فروشی که هم از این الفاظ فروشنده یا سازنده ٔ مثلاً کباب و نان و حریر و غیره اراده شود و هم دکان یا کارخانه و محل فروش آنها :
گر برانی نرود ور برود بازآید
ناگزیر است مگس دکه ٔ حلوایی را.

سعدی .


ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست
کجا رود مگس از کارگاه حلوائی .

سعدی .


تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جائی نخواهد رفت جز دکان حلوائی .

سعدی .


و گویا در مواردی که معنی مکان میدهد کلمه ٔ دکان یا کارخانه اختصاراً حذف میشود. || و گاه فاعلیت را رساند و در این هنگام مرادف الفاظ با؛ مند؛ ور؛ دار؛ گر؛ اومند. صاحب ؛ دارای ؛ مالک ؛ دارنده و نظایر اینها باشد: مرغ کاکلی ؛ چهار ضلعی ؛ خانه ٔ چهار اطاقی ؛ قبر شش گوشه ای ؛ اطاق پنج دری ؛ شش انگشتی ؛ جوجه تیغی ؛ بره ٔ دو مادری ؛ خونی (به معنی قاتل و خونگیر)؛ هنری ؛ گوهری یاگهری ؛ دانشی ؛ کاری ؛ صرفی (داننده ٔ صرف )؛ نحوی (داننده ٔ نحوی )؛ عروضی (داننده ٔ عروض )؛ گشتی (به معنی گشت کننده به قصد پاسبانی ) شرابی ؛ تریاکی ؛ بنگی ؛ حشیشی ؛ چرسی (یعنی معتاد به شراب و... و یا آشامنده و کشنده شراب و تریاک و...) :
چنین گفت با گیو جنگی تژاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو.

فردوسی .


اما جهد کن اگر چه اصیلی و گوهری باشی گوهر تن نیز داری . عنصرالمعالی (قابوسنامه ).
هزبری که سرهای شیران جنگی
ببوسید خاک قدم بنده وارش .

ناصرخسرو.


مپذیر قول جاهل تقلیدی
گرچه به نام شهره ٔ دنیا شد.

ناصرخسرو.


ز هولش دل و طبع روباه گیرد
دل شیر جنگی و طبع غضنفر.

ناصرخسرو.


سخن با خطر تواند کرد
خطری مرد را جدا ز حقیر.

ناصرخسرو.


خطری را خطری داند مقدار و خطر
نیست آگاه ز مقدار شهان گاه و سریر.

ناصرخسرو.


نه از خانه برون رفت آنکه بگریخت
نه خونی را دیت بایست هرگز.

ناصرخسرو.


سخن حکمتی ای حجت زرخرد است
به آتش فکرت جز زرخرد را مگذار.

ناصرخسرو.


اگر قیمتی درخواهی که باشی
به آموختن گوهر جان بپرور.

ناصرخسرو.


قیمت سوی خدای بدین است خلق را
آن است قیمتی که بدین است قیمتش .

ناصرخسرو.


نوروز به از مهرگان اگرچه
هردو دو زمانند اعتدالی .

ناصرخسرو.


ملک الموت من نه مهستی ام
من یکی پیرزال محنتی ام .

سنایی .


هنر تابد از مردم گوهری
چو نور از مه و تابش از مشتری .

نظامی .


میان بسته هریک به گوهرخری
خریدار گوهر ز هر گوهری .

نظامی .


به اقبال این گوهر گوهری
از آن دایره دور شد داوری .

نظامی .


ترا دولت ، او را هنر یاور است
هنرمند با دولتی درخور است .

نظامی .


خیر از نام گشت نامی تر
شد برایشان ز جان گرامی تر.

نظامی .


وگر قیمتی گوهر نامدار
که ضایع نگرداندت روزگار.

سعدی .


گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند
هر که او را غم جان است به دریا نرود.

سعدی .


لاابالی چه کند دفتر دانائی را
طاقت وعظ نباشد سر سودائی را.

سعدی .


|| گاه لیاقت را رساند و صاحب براهین العجم یاء لیاقت را قسم دوم از یاهای معروف شمرده و گوید:
چنانکه گویی خوردنی و کشتنی یعنی لایق خوردن و لایق کشتن . این یاء در اضافت متحرک شود و چون اضافه به یای مخاطب شود به همزه ملینه تبدیل یابد...- انتهی :
بودنی بود می بیار اکنون .

رودکی .


و بفرمود تا تخم اسپرغمها از کوه بیاوردند و درختان بابیخ و هر چه تخم افکندنی بفرمود تا بیفکندند و آنچه نشاندنی بود بنشاندند. (ترجمه طبری بلعمی ).
از او (کیومرث ) اندرآمد همی پرورش
که پوشیدنی نوبد و نو خورش .

فردوسی .


سخن گفته شد گفتنی هم نماند
من از گفته خواهم یکی با توراند.

فردوسی .


مر او را ز دوشیدنی چارپای
زهر یک هزار آمدندی به جای .

فردوسی .


بخواهد بدن بیگمان بودنی
نکاهدبپرهیز افزودنی .

فردوسی .


رفته و فرمودنی مانده و فرسودنی
بود همه بودنی کلک فرو ایستاد.

منوچهری .


آن کس که بود آمدنی آمده بهتر
و آن کس که بود رفتنی اورفته شده به .

منوچهری .


ما اینک سوی شهر می آییم آنچه فرمودنی است بفرماییم . (تاریخ بیهقی ). علی تگین دشمن است ... با وی نیز عهدی و مقاربتی باید هر چند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است . (تاریخ بیهقی ). عبدوس بر اثر وی (آلتونتاش ) بیامد... وباز نمود که چند مهم دیگر است باز گفتنی با وی . (تاریخ بیهقی ). مثالهایی که دادنی بودند بداد. (تاریخ بیهقی ). چند دیگر بود سخت دانستنی . (تاریخ بیهقی ). فضل ... آنچه نبشتنی بود بنبشت . (تاریخ بیهقی ). امیر گفت ...نام دبیران بباید نبشت ... تا آنچه فرمودنی است فرموده آید. (تاریخ بیهقی ). آنچه گفتنی است در چند مجلس با ما گفته است و جوابهای جزم شنیده . (تاریخ بیهقی ). از آن پیره زن حلواها و خوردنیها آرزو کردندی . (تاریخ بیهقی ). جده ای بود مرا... چیزهای پاکیزه ساختی از خوردنی و شربتهای بغایت نیکو. (تاریخ بیهقی ). امیر مسعود... میزبانی کردی و خوردنیهای بسیار با تکلف آوردندی . (تاریخ بیهقی ). خواجه فرمود تا خوردنی آوردند و چیزی بخورد. (تاریخ بیهقی ). چون کارها بتمامی به هرات قرار گرفت سلطان مسعود... بونصر را گفت که آنچه فرمودنی است در هر بابی فرموده آید. (تاریخ بیهقی ). پس فرداچون ما بیائیم آنچه فرمودنی است بفرمائیم . (تاریخ بیهقی ). و ما (سلطان مسعود) در این هفته حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ تا... آنچه نهادنی است با خانان ترکستان نهاده آید. (تاریخ بیهقی ). بدان وقت که امیر محموداز گرگان قصد ری کرد... مواضعتی که نهادنی بود بنهاد. (تاریخ بیهقی ). خردمند مردمان را... به درگاه فرستید تا آنچه فرمودنی است بفرماییم . (تاریخ بیهقی ). در حال آنچه گفتنی بود بگفتیم و دل وی را خوش کردیم . (تاریخ بیهقی ). آنگاه مقامه بتمامی برانم که بسیار نوادر و عجایب است اندر آن دانستنی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287).
چون همی بود ما بفرساید
بودنی از چه می پدید آید.

ناصرخسرو.


ما سفر برگذشتنی گذرانیم
تا سفر ناگذشتنی بدرآید.

ناصرخسرو (سفرنامه ).


گرگ درنده گرچه کشتنی است
بهتر از مردم ستمکار است .

ناصرخسرو


ز آفاق وز انفس دو گوا حاضر کردش
برخوردنی و شربت من پیر هنرور.

ناصرخسرو.


نه فرسودنی ساخته ست این فلک را
نه آب روان و نه باد بزان را.

ناصرخسرو.


این رستنی است ناروان هرسو
و آن بی سخن است وین سوم گویا.

ناصرخسرو.


من به یمگان در نهانم ، علم من پیدا چنانک
فعل نفس رستنی پیداست او دربیخ وحب ۞ .

ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 97).


تخم و بر و برگ همه رستنی
داروی ما یا خورش جسم ماست .

ناصرخسرو.


و آن را که کشتنی بود فرمود تا کشتند. و هر که بازداشتنی بود فرمود تا حبس کردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 90).
تا ز دوران فلک شاها جهان را دیدنیست
تیر و تابستان و نیسان وزمستان دگر.

سوزنی .


مرا نگویی کاخر بجای خاقانی
دگر چه خواهی کردن که کردنی کردی .

خاقانی .


دری دارم که آن در سفتنی نیست
بسی دارم سخن کان گفتنی نیست .

نظامی .


عشق تو ز دل نهادنی نیست
وین راز بکس گشادنی نیست .

نظامی .


از تو قهر آمد وز من تدبیر
هر که گویم گرفتنی است بگیر.

نظامی .


فعل را در غیب اثرها زادنیست
و آن موالیدش بحکم خلق نیست .

مولوی (مثنوی ج 1 ص 102).


راه سنت کار و مکسب کردنیست .

مولوی .


کافر بسته دو دست او کشتنی است
کشتنش را موجب تأخیر چیست ؟

مولوی .


من بدانم در دل من روشنی است
بایدت گفتن هر آنچه گفتنی است

مولوی .


قلم به آمدنی رفت اگر رضا به قضا
دهی و گر ندهی بودنی بخواهد بود.

سعدی .


گر سر برود فدای پایت
مرگ آمدنیست دیر و زودم .

سعدی .


خود کشته ٔ ابروی توام من به حقیقت
گر کشتنیم باز بفرمای به ابروی .

سعدی .


بگردان ز نادیدنی دیده ام
مده دست بر ناپسندیده ام .

سعدی .


دهان گو ز ناگفتنیها نخست
بشوی این که از خوردنیها بشست .

سعدی .


حدیث عشق جانا گفتنی نیست
وگر گویی کسی همدرد باید.

سعدی .


خون پیاله خور که حلال است خون او
در کار عیش کوش که کاری است کردنی .

حافظ.


یک دیده از برای ندیدن بود ضرور
هر چند روی مردم دنیا ندیدنی است .

صائب .


از بزرگان دیدن دربان مرا دلسرد ساخت
کرد یک دیدن ز صد نادیدنی آزاده ام .

صائب .


هر چند نیست درد دل ما نوشتنی
از اشک خود دو سطر به ایما نوشته ایم .

صائب (کلیات ، چ امیری فیروزکوهی ص 681).


مرا بیزار کرد از اهل دنیا دیدن دربان
به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم .

صائب .


|| امّا در این شعر نظامی یاء در مصراع دوم با اینکه به آخر مصدر ملحق شده است لیاقت را نباشد بلکه معنی فاعلی از آن مستفاد شود :
توانا و دانا به هر بودنی
گنه بخش و بسیار بخشودنی .
و نظیر این جزمثال زیر دیده نشد و گویا چنین استعمالی برخلاف قیاس باشد: شوی حلیمه را گفت ای زن همی ترسم که این را ازدیو چیزی رسیدنی است برخیز تا ما این را بنزدیک فلان کاهن بریم که او نیک داند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || گاه در تداول عامه بجای «ی » مذکور مزید مؤخر «گار» آرند: مهمان «ماندنی » یا «ماندگار»؛ «رفتنی » یا «رفتگار». و یای لیاقت در تداول عامه علاوه برمعانی یاد شده گاه تحسین را رساند: خربزه ٔ گرگاب خوردنی است . و گاه برای استعجاب باشد: کارهای این بچه دیدنی است (اعم از نیک یا بد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مسجد جامع قرطبه یا مثکیه، در شهر قرطبه واقع در اندلس یا اسپانیای امروزی است. بنای این مسجد تقریباً دو قرن و نیم به طول انجامید. نام قدیم این مسجد «جام...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
م-ستضح-ی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مست-ضح . نعت فاعلی از استضحاء. در چاشت درآینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بوقت چاشت خورنده . (ناظم الاطباء). رجو...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کتابی است در رگ شناسی از ابوعلی سینا
واسطة العقد، مهره‌ی وسط گردنبند: چنین آورده‌اند که نصر بن احمد که واسطه‌ی عقد آل سامان بود... (چهار مقاله‌ی نظامی عروضی سمرقندی، مقاله‌ی دوم.)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.