اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

یغما

نویسه گردانی: YḠMA
یغما. [ ی َ ] (اِخ ) نام شهری در ترکستان که مردمان خوشگل و صاحب حسن دارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از غیاث ) (از برهان ). نام شهری که خوبان بسیار از آنجا خیزند. شهری حسن خیز بود در ترکستان ، و مردم آن به تاراج و غارت همه چیز و از جمله خوان مشهور شده اند نزد شعرا: بت یغمایی . بتان یغما. خوبان یغما. (یادداشت مؤلف ) : مشرق وی ناحیت تغزغز و جنوب وی رود خولندغون است که اندر رود کپی افتد و مغرب وی حدود خلخ است . و این ناحیتی است که در وی کشت و برز نیست مگر اندک و از وی مویهای بسیار خیزد و اندر او صیدهای بسیار است و خواسته های ایشان اسب است و گوسپند و اندر او دههاست اندکی ، چون برتوج و خیر مکی . و کاشغر برسرحد است میان یغما و تبت و خرخیز و چین و کوه اغراج ارت اندر میان ناحیت یغما برود. (از حدودالعالم ).
میان مجلس شادی می روشن ستان دایم
گه از دست بت خلخ گه از دست بت یغما.

فرخی .


الا رفیقا تا کی مرا شفا و دعا
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق .

زینبی .


چو تو نگار دل افروز نیست در خلخ
چو تو سوار سرافراز نیست در یغما.

امیرمعزی .


بزم تو افروخته به شمسه ٔ خلخ
رزم تو آراسته به دلبر یغما.

امیرمعزی .


آراسته سپاهت و افروخته مصافت
از دلبران خلخ وز نیکوان یغما.

امیرمعزی .


ای شاه غلامان تو دارند به اقطاع
چین و ختن و کاشغر و خلخ و یغما.

امیرمعزی .


ای آفتاب یغما ای خلخی نژاده
هم ترک ماهرویی هم حور ماهزاده .

امیرمعزی .


بر طارم هوای دل خود نشاط کن
با مهوشی که قبله ٔ یغماو طارم است .

سوزنی .


همچو از خورشید مشرق سایه دامن درکشد
دامن از من درکشید آن ماه یغما و ختن .

سوزنی .


کیخسرو هدی که غلامانْش را خراج
طمغاج خان به تبت و یغما برافکند.

خاقانی .


لاف آن روح توان زد که به چارم فلک است
نی از آن روح که در تبت و یغما بینند.

خاقانی .


ای تاج گردون گاه تو مهدی دل آگاه تو
یک بنده ٔ درگاه تو صد چین و یغما داشته .

خاقانی .


چو خاتون یغما به خلخال زر
ز خرگاه خلخ برآورد سر
جهانی چو هندو به دودافکنی
چو یغماو خلخ شد از روشنی .

نظامی .


ز کوس شهنشه برآمد خروش
به یغما و خلخ درافتاد جوش .

نظامی .


به یغما و چین زآن نیارم نشست
که یغمایی و چینی آرم به دست .

نظامی .


نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را.

سعدی .


- یغمابگ ترکستان ؛ کنایه از امیر و توسعاً خوبرویان شهر یغما در ترکستان :
یغمابگ ترکستان بر زنگ برد لشکر
در حلقه ٔ بیخویشی بگریز هلا زوتر.

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
یغما. [ ی َ ] (اِ) تاخت و تاراج و غارت و غنیمت و ربودگی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). تاراج را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ اوبهی ). تالان...
یغما. [ ی َ ] (اِخ ) رحیم یغمای جندقی ، فرزند حاجی ابراهیم قلی (1196-1276 هَ. ق .) و متخلص به یغما. از ده خور جندق و بیابانک واقع در میان کو...
یغما زدن . [ ی َ زَ دَ ] (مص مرکب ) یغما کردن . (ناظم الاطباء). غارت کردن : چون به خروارهای سیب رسیدند درافتادند و پاک یغما زدند. (سیاستنامه ...
یغما گاه . [ ی َ ] (اِ مرکب ) یغماگه . جای تاخت و تاراج . (ناظم الاطباء). جایی که غنیمت در آن نهند. (آنندراج ).
یغما گری . [ ی َگ َ ] (حامص مرکب ) غارت . اغارة. چپاول . چپو. چپاولگری . غارتگری . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یغما شود.
یغماکردن . [ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یغما گرفتن . یغما زدن . غارت کردن . تاراج کردن . (ناظم الاطباء). غارتیدن . چپو کردن . غارت کردن . به تاراج ...
یغما گرفتن . [ ی َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )یغما کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به یغما کردن شود.
خوان یغما. [ خوا / خا ن ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خوانی باشد که کریمان بگسترانند و صلای عام دردهند و معنی آن خوان تاراج است...
خاتون یغما. [ ن ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . (برهان ) (آنندراج ) : چو خاتون یغما بخلخال زرز خرگاه خلوت برآورد سر. نظ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.