۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ظئر. [ ظِءْرْ ] (ع اِ) زن شیردار که بچه ٔ دیگری را شیر دهد. دایه . || مهربان بر کسی از مردم و جز آن (مذکر یا مؤنث ). و منه الحدیث : سیف ال...
ذئر. [ ذَ ءِ ] (ع ص ) دلیر و خشمناک . (منتهی الارب ). خشمناک . غضبان . || نفور. أنِف . || دلیر. || امراءة ذَئِر؛ زنی ناسازوار با شوی . ذائر.
زئر. [ زَءِ ] (ع ص ) شیر غرنده . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) : ما مخدر حرب مستأسد اسدضبارم خادر ذوصولة زئر.(تاج العروس ).
زیر. (ق ، اِ، حرف اضافه ) ۞ نقیض بالا. (برهان ). یعنی پایین . پهلوی «ازیر» ۞ ، «اژر» ۞ ، «هچ -اذر» ۞ ، از اوستایی «هچا + اذئیری » ۞ ، کردی ...
زیر. (ع اِ) (از «زور») گویک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکمه . (شرح قاموس فارسی ). || کتان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (شرح قاموس ف...
زیر. [ زَی ْ ی ِ ] (ع ص ) (از «زور») خشمناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زیر. (اِخ ) ابن بلخی در ذیل «زیر و کوه جیلویه » آرد: این قهستانی است نواحی بسیار و حومه ٔ آن زیراست و هوای آن سردسیر است و آبهای روان بس...
ضیر. [ ض َ ] (ع مص ) ضرر: لا ضیر علیکم ؛ ای لا ضرر فی تأخیر الصلوة بالنوم . ضور. گزند رسانیدن کار. (منتهی الارب ). گزند کردن . (دهار).مضرت کردن...
زیر /.خوش و زودی بِساز میخواهَم که دزد خویش بِگویم به گاله بَم و زیر /////////////////////////////////////////////////////////////////////// حافظ. //...
ده زیر. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان و بخش کردیان شهرستان جهرم . واقع در 10هزارگزی خاور قطب آباد.سکنه ٔ آن 733 تن . آب آن از چشمه و ...