فیل
نویسه گردانی:
FYL
فیل . (اِفا.) در اصل یونانی. در اصطلاحات سیاسی یا فرهنگی، در ترکیبات، به معنی "دوست دارنده" می آید مانند رسوفیل، انگلوفیل، ژرمنوفیل و... که صفت مرکب میسازد به معنی کسی که دوستدار و طرفدار روسها، انگلها یا ژرمنهاست(دوستدار مردم، فرهنگ و یا نفوذ آنها).
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
فیل . (معرب ، اِ) پیل . پستانداری است عظیم الجثه که راسته ٔ خاصی بنام راسته ٔ فیلان را به وجود می آورد. در راسته ٔ فیلان امروز فقط دو گونه م...
فیل . (اِخ ) شهر ولایت خوارزم را می گفته اند، و آن را در ابتدا فیل و بعدها منصوره خوانده اند و اکنون گرگانج گویند. (از معجم البلدان ). رجوع ب...
فیل . (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان میان رود علیا از بخش نور شهرستان آمل که دارای 10 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
فیل . [ ف َ / ف َی ْ ی ِ ] (ع ص ) رجل فیل الرأی ؛ مرد سست عقل . ج ، افیال ، فیالة، فیولة. || رجل فیل اللحم ؛ مرد بسیارگوشت . (منتهی الارب ).
فیل یا پیل حیوانی بزرگجثه از راسته خرطومداران (Proboscidea) از خانواده فیلان (Elephantidae) است که بیشتر بومی هندوستان و آفریقااست.
فیلها سنگین...
فیل درفیل . [ دَ ] (ق مرکب ) پیل درپیل . (فرهنگ فارسی معین ). پیل پشت پیل . پیلها بدنبال هم . صف پیلان . پیلان صف ایستاده .
فیل دل . [ دِ ] (ص مرکب ) پیل دل . (فرهنگ فارسی معین ). شجاع . دلیر. قویدل .
فیل تل . [ ت َل ل / ت َ ] (اِ مرکب ) توده ٔ چیزی که به قد و قامت فیل باشد. توده ٔ عظیم . (فرهنگ فارسی معین ) (از غیاث ) (آنندراج ).
ذرت بوداده ی چِستر فیلد بر اثر گویش توده بتدریج به چس فیل تبدیل شد...