اجازه ویرایش برای همه اعضا

بسط

نویسه گردانی: BSṬ
گسترش دادن ، پهن کردن ، وسیع نمودن
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
تنگ بست . [ ت َ ب َ ] (ن مف مرکب ) (از: تنگ ، بار + بست ، مخفف ِ بسته ) صفت بار و کالا: تنگ بست فروختن ؛ فروختن در دکان نه در انبار که خرج برگ...
چوب بست . [ ب َ ] (اِ مرکب ) چوبهایی که با هم بسته بنایان بر آن بنشینند و تعمیر و کاه گل کنند. (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ). داربست . خو. چوبه...
چوب بست . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل . در 14 هزارگزی جنوب بابل .165 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ س...
خون بست . [ خوم ْ ب َ ] (ص مرکب ) خون بر. آنچه موجب بند آمدن خون از زخمی شود از داروها. || (اِ مرکب ) فدیه ٔ قتل . خونبها. دیه .
چاک بست . [ ب َ ] (اِ مرکب ) نوار یا دکمه ای برای بستن چاک و شکافی در جامه و غیر آن . چاک و بست .- چاک بست نداشتن دهان ؛ کنایه از هرزه دا...
رنگ بست . [ رَ ب َ ] (ن مف مرکب ) کنایه از رنگ برقرار و بی تغیر باشد. (برهان قاطع). کنایه از رنگ ثابت و پایدار است و بعضی گویند رنگ قراری ک...
جر و بست . [ ج َرْ رُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شاید مصحف یا لهجه ٔ عامیانه در جر و بحث باشد.
زد و بست . [ زَ دُ ب َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) زدن وبستن . زدوبند.ساخت و پاخت . قرار و مدار. رجوع به زد و بند شود.
اسکلت - استخوان بندی
بست بند. [ ب َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 108هزارگزی شمال باختر لار در دامنه ٔ شمالی کوه فلات ونک قر...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.