اجازه ویرایش برای همه اعضا

کعبه

نویسه گردانی: KʽBH
خانهٔ کعبه (به عربی: الکعبة) یا خانهٔ خدا (به عربی: بیت الله) بنایی در میان مسجد الحرام در شهر مکه در کشور عربستان سعودی است. کعبه مقدس‌ترین مکان از نظر دین اسلام است. نام کعبه اشاره‌به چهارگوش بودن این سازه دارد.[۱] در قرآن، کتاب مذهبی مسلمانان آمده که
بنای کعبه توسط یکی از انبیاء خدا بنام ابراهیم و پسرش اسماعیل ساخته شده‌است.[۲] بعضی هم بر این باورند که خانه خدا قبل از ابراهیم ساخته شده بود و نخستین سازنده آن آدم است.[۳] در اطراف بنای کعبه مسجدی بنام مسجد الحرام ساخته شده‌است. همه مسلمانان جهان در هنگام
نماز رو به جهت کعبه می‌ایستند و به این نحو جهت گیری موقع نماز، رو به قبله ایستادن گفته می‌شود. بر اساس فروع دین در اسلام، هر مسلمانی در صورت برخورداری از استطاعت مالی و بدنی، می‌بایست در دوران زندگی اش لااقل یکبار به حج مشرف شده و مراسم دینی خاصی را به جا
بیاورد. یکی از بخشهای اصلی مراسم حج، هفت دور طواف به گرد خانه کعبه است[۱] https://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%B9%D8%A8%D9%87 https://en.wikipedia.org/wiki/Kaaba
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کعبه جو. [ ک َ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ کعبه . طالب کعبه . زائر کعبه : مرد بود کعبه جو طفل بود کعب بازچون توشدی مرد دین روی ز کعبه متا...
کعبه رو. [ ک َ ب َ / ب ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آنکه به کعبه رود. آنکه قصد کعبه کند. زائر کعبه : کعبه روی عزم ره آغاز کردقاعده ٔ کعبه روان س...
کعبه بان . [ ک َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) حافظ کعبه . سادن . (یادداشت مؤلف ) : بر در کعبه شاید ار شعرم خادم کعبه بان درآویزد.خاقانی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کعبه وار. [ ک َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند کعبه . شبیه کعبه : کعبه وارم مقتدای سبزپوشان فلک کز وطای عیسی آید شقه ٔ دیبای من .خاقان...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کعبه پرست . [ ک َ ب َ / ب ِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) پرستنده ٔ کعبه . کعبه ستا. آنکه کعبه را پرستد : به منی و عرفاتم ز خدا درخواهیدکه هم از کعبه پر...
سنگ کعبه . [ س َ گ ِ ک َ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) حجرالاسود. (شرفنامه ٔ منیری ).
کعبه ستای . [ ک َ ب َ / ب ِ س ِ ] (نف مرکب ) ستاینده ٔ کعبه . آنکه کعبه را ستاید. کعبه پرست : گر محرم عیدند همه کعبه ستایان تو محرم می باش و ...
کعبه شناس . [ ک َ ب َ یا ب ِ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده ٔ کعبه . آنکه کعبه شناسد. عارف به کعبه : خاطر خاقانی از آن کعبه شناس شد که اودر حرم خ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.