زیبا. (نف ) از: «زیب » + «ا» (فاعلی و صفت مشبهه ). زیبنده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی نیکو و خوب است که نقیض زشت و بد باشد. (برهان ) (ا...
زیبا. (اِخ ) دهی از دهستان ززوماهرواست که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 985 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
معیار های زیبائی زن از دید آنها که سَرِ کنیزی برای خود (دختر نعمان بن منذر برای حرم خسروپرویز خوشگذران) ایران را به تازیان وا گذاردند: انوشروان صفت آن...
زیبا شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نیکو و خوب شدن : زیبا به دین شودت جهان زیرازیبا به پر تیز شود شاهین . ناصرخسرو.زیبا به دین شده ست ترا دنیا...
زیبا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیکو و جمیل و آراسته و مطلوب کردن : ور ز دیده آب بارد بر رخ من گو ببارنوبهاران آب باران باغ را زیبا کند...
ذیبا. (اِ) از پهلوی ، دیپاک ۞ . دیبا. دیباج .
قاطل ذیبا. [ طِ ] (معرب ، اِ) قاطل ذابا. بصل العنصل . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قاطل ذابا شود.