اجازه ویرایش برای همه اعضا

ابنا

نویسه گردانی: ʼBNA
اَبناء، یا بنوالاحرار، یا ابناء فارس‌، نام‌ فرزندان‌ گروهى‌ از ایرانیان‌ که‌ به‌ دوران‌ پادشاهى‌ خسرو انوشیروان‌ به‌ یاری‌ سیف‌ بن‌ ذی‌ یزین‌ گسیل‌ شدند و یمن‌ را گشودند و از آن‌ پس‌ در این‌ سرزمین‌ ماندگار شدند.
نام‌ و خاستگاه‌: نام‌ ابناء (پسران‌) دربارة فرزندان‌ِ این‌ ایرانیان‌ از آن‌ رو به‌ کار رفت‌ که‌ پدران‌ و مادران‌ آنان‌ هم‌ نژاد نبودند. اما نام‌ دیگر، «بنو الاحرار»، پیشینه‌ای‌ کهن‌تر دارد و ویژة ایشان‌ نیست‌، زیرا عربها تمامى‌ ایرانیان‌ را از دیرباز «احرار» و «بنو الاحرا» مى‌خواندند. در شعرهای‌ ابودؤاد ایادی‌، لقیط بن‌ مَعْمَر (یا یعمر)، عدی‌ بن‌ زید حیری‌ از شاعران‌ جاهلى‌ (ابن‌ هشام‌، 1/69، 70؛ مسعودی‌، التنبیه‌ و الاشراف‌، 205؛ ابن‌ قتیبه‌، الشعر و الشعراء، 1/129، 130) و شعرهای‌ اَعْشَى‌ (ص‌86)، بکیر بن‌ اَصَم‌ّ و اعشى‌ بنى‌ ربیعه‌ پیرامون‌ نبرد ذوقار (طبری‌، 1/1035-1037؛ ابوالفرج‌، 24/78)، و شعر اُمَیّه‌ بن‌ ابى‌ الصَلّت‌ در ستایش‌ سیف‌ بن‌ ذی‌ یزن‌ (وهب‌ بن‌ منبّه‌، 317، 318)، نیز در شعرهای‌ شاعران‌ عرب‌ پس‌ از السلام‌ مانند بحتری‌ (2/919) و شاعران‌ ایرانى‌ نژاد همچون‌ بشّار بن‌ برد (2/304؛ ابوالفرج‌، 3/166)، ابونواس‌ (127، 193؛ ابن‌ عبدربه‌، 3/409)، اسحاق‌ موصلى‌ موسیقى‌دان‌ و شاعر ایرانى‌نژاد (ابوالفرج‌، 5/278) و مهیار دیلمى‌ (1/406) شواهدی‌ دراین‌باره‌ مى‌توان‌ یافت‌ (نیز نک: همدانى‌، الاکلیل‌، 8/180؛ وهب‌ بن‌ منبّه‌، 317؛ مسعودی‌، مروج‌، 2/63).
برپایة نوشتة ابن‌ فقیه‌، عربها در دوران‌ پیش‌ از اسلام‌ پارسیان‌ را «احرار» مى‌نامیدند، از آن‌رو که‌ دیگران‌ را به‌ بندگى‌ و خدمتگزاری‌ مى‌گرفتند و خود به‌ بندگى‌ و خدمتگزاری‌ دیگران‌ در نمى‌آمدند (نیز نک: سهیلى‌، 1/320). در این‌ سخن‌ جای‌ درنگ‌ هست‌، زیرا ایرانیان‌ خود خویشتن‌ را آزادان‌ و آزادگان‌ مى‌خواندند (ابن‌ حزم‌، الفصل‌ فى‌ الملل‌، 2/115؛ قس‌: کیا، 1-7: «ایر» و «ایران‌» در زبان‌ پهلوی‌ به‌ معنای‌ «آزاد» یا «آزاده‌» و «سرزمین‌ آزادان‌» یا «آزادبوم‌»). در شاهنامة فردوسى‌ نیز واژه‌های‌ «آزاده‌» و «آزاد مرد» و «آزادگان‌» بارها به‌ جای‌ ایرانى‌ و ایرانیان‌ به‌ کار رفته‌ است‌ (مثلاً نک: 6/1637، 7/2229، 8/2610، 2627، 9/2843) و نام‌ «احرار» را بى‌گمان‌ باید برگردان‌ عربى‌ «آزادان‌» و «آزادگان‌» شمرد، امّا ابن‌ حزم‌ (همانجا) دو واژة «احرا» و «ابناء» را به‌ گونه‌ای‌ مترادف‌ به‌ کار برده‌ است‌ و بنابراین‌ شاید «زادگان‌ = آزادگان‌» یا «زادان‌ = آزادان‌» نخست‌ به‌ «ابناء» برگردانده‌ شده‌ (کیا، 12) و سپس‌ دربارة پسران‌ سربازان‌ ایرانى‌ در یمن‌ به‌ کار رفته‌ باشد. همچنین‌ واژه‌ «آزاد» را در اینجا نباید در برابر واژة «بنده‌» گرفت‌، بلکه‌ بیشتر باید آن‌ را به‌ معنای‌ «شریف‌» و «نژاده‌» و «پاکزاد» دانست‌ (نولدکه‌، 397). کاربرد ترکیب‌ «حرالاحرار» به‌ معنایى‌ مترادف‌ با «شریف‌ الاشراف‌» نیز تأییدی‌ بر این‌ نکته‌ تواند بود (ثعالبى‌، 409؛ ابن‌ اثیر، 1/284؛ قس‌: پیگولوسکایا، شهرهای‌ ایران‌، 455-457).
درباره‌ تبار و خاستگاه‌ ابناء سخن‌ گونه‌گون‌ گفته‌اند. تقریباً همه‌ مآخذ (بجز ابن‌ قتیبه‌، المعارف‌، 638، 664) نوشته‌اند که‌ خسرو انوشیروان‌ زندانیان‌ مرگ‌ ارزانى‌ را به‌ فرماندهى‌ وهرز به‌ یمن‌ گسیل‌ داشت‌. شعر کمابیش‌ کهنى‌ که‌ مسعودی‌ ( مروج‌، 2/56، 57) آورده‌ است‌، آنان‌ را از خاندانهای‌ ساسان‌ و مهران‌ (مهرسن‌) بر شمرده‌، و حمزة اصفهانى‌ (ص‌ 46) اغلب‌ ایشان‌ را فرزندان‌ ساسان‌ و بهمن‌ پسر اسفندیار دانسته‌ است‌. شاید بتوان‌ پذیرفت‌ که‌ شماری‌ و حتى‌ بسیاری‌ از آنان‌ این‌ تبارنامه‌ اشرافى‌ را پس‌ از گشودن‌ یمن‌ و برخورداری‌ از عزت‌ و حرمت‌ برخود بسته‌ باشند (نک: نولدکه‌، 395)، زیرا اگر سخن‌ ثعالبى‌ (ص‌ 617) را باور داریم‌، گذشته‌ از زندانیان‌، گروهى‌ از مردمان‌ ترک‌ و دیلم‌ نیز همراه‌ با وهرز به‌ یمن‌ رهسپار شدند (کریستن‌ سن‌، 393)، اما به‌ هر روی‌، زندانى‌ بودن‌ گروهى‌ از بزرگزادگان‌ ایرانى‌ نیز پذیرفتنى‌ تواند بود، زیرا رقابت‌ِ خویشاوندان‌ خاندان‌ شاهى‌ و حتى‌ دودمانهای‌ بزرگ‌ ایرانى‌ با پادشاهان‌ ساسانى‌ بارها گزارش‌ شده‌ است‌، به‌ مثل‌ بر پایة نوشتة دینوری‌ (ص‌ 102، 103) فرزندان‌ بهمن‌ پسر اسفندیار خود را بیش‌ از فرزندان‌ ساسان‌ شایستة پادشاهى‌ مى‌دیدند و هم‌ از این‌ رو در این‌ خاندان‌ زمینة قیامهایى‌ مانند قیام‌ بستام‌ فراهم‌ بود (کولسنیکف‌، 165)، همچنین‌ در دودمان‌ بزرگ‌ مهران‌ نیز مخالفان‌ برجسته‌ای‌ مانند بهرام‌ چوبین‌ پرورش‌ یافتند (کریستن‌ سن‌، 464). با اینهمه‌ دلیل‌ زندانى‌ شدن‌ این‌ گروه‌ روشن‌ نیست‌.
اشارة گذرای‌ دینوری‌ (ص‌ 64) به‌ زندانى‌ شدن‌ وهرز به‌ کیفر راهزنى‌ تأمل‌ برانگیز است‌، زیرا گزارشهای‌ دیگر او را از شمار زندانیان‌ جدا دانسته‌اند. برخى‌ احتمال‌ داده‌اند که‌ اینان‌ را به‌ گناه‌ مزدکى‌ بودن‌ به‌ زندان‌ افکنده‌ باشند (آذرنوش‌، 263)، اما برای‌ تأیید چنین‌ احتمالى‌ دلیل‌ یا قرینه‌ای‌ نیرومند در دست‌ نیست‌. بى‌گمان‌ خسرو انوشیروان‌ که‌ با ریختن‌ خون‌ مزدکیان‌ به‌ پادشاهى‌ رسیده‌ بود (کریستن‌ سن‌، 384، 385) حتى‌ احتمال‌ برپایى‌ یک‌ فرمانروایى‌ مزدک‌ آیین‌ را به‌ هیچ‌ روی‌ بر نمى‌تافت‌، زیرا نیک‌ مى‌دانست‌ که‌ نیرو گرفتن‌ مزدکیان‌ در یمن‌ به‌ نابودی‌ اقتدار امپراتوری‌ ساسانى‌ در حیره‌ و گسترش‌ دامنة نفوذ بیزانس‌ در شبه‌ جزیرة عرب‌ مى‌انجامد (همو، 383؛ پیگولوسکایا، العرب‌ على‌ حدود بیزنطة و ایران‌، 108، 109). شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ این‌ زندانیان‌ گروهى‌ از سرکشان‌ دیلمى‌ بودند، زیرا دیلمیان‌ از دیرباز به‌ استقلال‌ مى‌زیستند و حتى‌ گاه‌ پناه‌ شورشیان‌ مى‌شدند (دینوری‌، 101)؛ با اینهمه‌ هنگامى‌ که‌ میان‌ ایران‌ و دشمنان‌ جنگى‌ در مى‌گرفت‌، داوطلبانه‌ به‌ مزدوری‌ در سپاه‌ روی‌ مى‌آوردند (پروکوپیوس‌، کتاب‌ ، VIII فصل‌ 14 ، بند 7 -5 ؛ مارکوارت‌، .(136 و سخن‌ مسعودی‌ ( التنبیه‌ و الاشراف‌، 260) در این‌ باره‌ که‌ وهرز به‌ هنگام‌ گسیل‌ شدن‌ به‌ یمن‌ رتبة وهرز گرفت‌، تأمل‌ برانگیز مى‌نماید. بنابراین‌ شاید این‌ زندانیان‌ از جمله‌ سرکشانى‌ بودند که‌ خسرو انوشیروان‌ برای‌ مهار دیلمیان‌ مى‌بایست‌ به‌ بند کشیده‌ باشد، و گسیل‌ آنان‌ به‌ یمن‌ یکى‌ از سیاستهای‌ ویژة وی‌ در زمینه‌ کوچاندان‌ طیفه‌های‌ مغلوب‌ در چارچوب‌ هدفهای‌ نظامى‌ بوده‌ است‌. به‌ هر روی‌، از سخن‌ ثعالبى‌ (ص‌ 616) مى‌توان‌ دریافت‌ که‌ دست‌ کم‌ یکى‌ از علتهای‌ اصلى‌ استفاده‌ از زنداینان‌ صرفه‌جویى‌ در هزینه‌ جنگى‌ بوده‌ است‌.
نام‌ وهرز فرمانده‌ این‌ زندانیان‌ در مآخذ به‌ صورتهای‌ گوناگون‌ آمده‌ است‌: حمزة اصفهانى‌ (46، 109) او را خرزاد پسر نرسى‌ از فرزندان‌ بهافریدون‌ پسر ساسان‌ پسر اسفندیار نامیده‌ است‌ (قس‌: ابن‌ بلخى‌، 95). مآخذ دیگر نیز نام‌ خرزاد پسر نرسى‌ را آورده‌اند، اما وی‌ را فرزند جاماسب‌ پسر فیروزشاه‌ شمرده‌اند (مسعودی‌، التنبیه‌ و الاشراف‌، همانجا؛ بیرونى‌، 6؛ ابن‌ حزم‌، جمهره‌، 512؛ قس‌: دینوری‌، 64؛ وهرز پسر کامگار). اما تردیدی‌ نمى‌توان‌ داشت‌ که‌ عنوان‌ «وهرز» یا «وهریز» (در پهلوی‌ وهریچ‌ = بهریز = صاحب‌ مال‌ و مکنت‌ بسیار، یوستى‌، 340 ؛ نولدکه‌، 394، 395؛ قس‌: مجمل‌ التواریخ‌، 172) نشانة بلندپایگى‌ و بزرگ‌ زادگى‌ (حمزة اصفهانى‌، 109) بوده‌ است‌. برپایة نوشتة طبری‌ (1/953؛ قس‌: مقدسى‌، مطهربن‌ طاهر، 3/190) وهرز ملقب‌ به‌ «هزار مرد» بود (کریستن‌ سن‌، 432) و مسعودی‌ نیز او را اسپهبد دیلم‌ خوانده‌ است‌ ( مروج‌، 2/55؛ قس‌: پروگوپیوس‌، کتاب‌ ، I فصل‌ 12 ، بند 10 ، عنوان‌ Varizes = فرمانده‌ سپاه‌، برای‌ یکى‌ از سرداران‌ ایرانى‌؛ نک: یوستى‌، همانجا). و مارکوارت‌ (ص‌ احتمال‌ داده‌ است‌ که‌ «وهرز» لقب‌ فرمانداران‌ ساسانى‌ در دیلمستان‌ باشد. به‌ هر روی‌، مى‌توان‌ گفت‌ که‌ وهرز فرمانده‌ این‌ گروه‌ زندانى‌ از خاندانى‌ اشرافى‌ برخاسته‌ بود و بنابر نوشتة مسعودی‌ وی‌ هنگام‌ گسیل‌ شدن‌ به‌ یمن‌ مقام‌ وهریزی‌ یافت‌ ( التنبیه‌ و الاشراف‌، 260).
زمینة تاریخى‌: در پایان‌ دوران‌ فرمانروایى‌ حبشیان‌ بر یمن‌، مردم‌ این‌ سرزمین‌ به‌ شورشهای‌ پراکنده‌ بسیاری‌ برای‌ رهایى‌ میهن‌ خویش‌ دست‌ یازیدند، اما شکست‌ این‌ شورشها که‌ یه‌ویژه‌ زاییدة کشمکشهای‌ درونى‌ بر سر رهبری‌ بود، اندیشة یاری‌ جستن‌ از قدرتهای‌ بیگانه‌ را پیش‌ آورد. بدین‌سان‌ سیف‌ بن‌ ذی‌ یزن‌ یکى‌ از شاهزادگان‌ حمیری‌ که‌ نام‌ خاندانش‌ را در پادشاهى‌ ذونواس‌ و سپس‌ ابرهه‌ مى‌توان‌ دید، سرانجام‌ به‌ یاری‌ ایران‌ حبشیان‌ را بیرون‌ راند و خود به‌ پادشاهى‌ نشست‌. سیف‌ بن‌ ذی‌ یزن‌ در گزارشهای‌ تاریخى‌، چهرة یک‌ قهران‌ ملى‌ و دلاور شکست‌ ناپذیر به‌ خود گرفته‌ است‌، اما در سرگذشت‌ او حقیقت‌ چنان‌ با افسانه‌ درآمیخته‌ است‌ که‌ باز شناختن‌ آنها از یکدیگر شدنى‌ نیست‌ (بافقیه‌، 64)، پس‌ شگفت‌ نیست‌ که‌ داستان‌ پردازیهای‌ پرشاخ‌ وبرگ‌ از زندگى‌ وی‌ همچون‌ دیگر افسانه‌های‌ مردم‌ پسند، در قهوه‌خانه‌های‌ قاهره‌ و بیروت‌ و بغداد مایة سرگرمى‌ مردم‌ شده‌ باشد (حتى‌، 1/84؛ على‌، 3/522).
این‌ سیف‌ همان‌ معدبِکَرِب‌ (طبری‌، 1/965؛ قس‌: همو، 1/946، 950؛ قل‌، فرزند ابومره‌ ذویزن‌ (طبری‌، 1/905؛ ابو مره‌ فیاض‌ در گزارش‌ ابن‌ کلبى‌؛ قس‌: دینوری‌، 630) است‌ که‌ گفته‌اند ابرهه‌ همسرش‌ (ریحانه‌ دختر ذوجدن‌) رابه‌زورازوی‌ جداکرد وبه‌ زنى‌گرفت‌. بدین‌سان‌ سیف‌ در سایة سرپرستى‌ ابرهه‌ پرورش‌ یافت‌، و چون‌ نابرادری‌ وی‌، مسروق‌، به‌ پادشاهى‌ رسید، دریافت‌ که‌ فرزند ابرهه‌ نیست‌. بیدادی‌ که‌ مسروق‌ بر حمیریان‌ و قبایل‌ یمن‌ روا مى‌داشت‌، سیف‌ را به‌ چاره‌جویى‌ برانگیخت‌. از این‌ رو نخست‌ از قیصر روم‌ (یوستى‌ نین‌ اول‌1 در صورتى‌ که‌ داستان‌ انتظار 7 سالة سیف‌ بر درگاه‌ قیصر راست‌ باشد، وگرنه‌ یوستین‌ دوم‌2، حک 565 - 578) یاری‌ خواست‌ (نک: نولدکه‌، 397) و چون‌ پاسخى‌ نشنید به‌ خسرو انوشیروان‌ روی‌ آورد (ابن‌ هشام‌، 1/65). انوشیروان‌ 800 زندانى‌ (حمزه‌ اصفهانى‌، 46:809 تن‌؛ قس‌: ثعالبى‌، همانجا: هزارتن‌؛ ابن‌ قبیبه‌، المعارف‌، 638 و سهیلى‌، 1/301: 500 ،7تن‌) را به‌ فرماندهى‌ وهرز در 8 کشتى‌ با وی‌ گسیل‌ کرد که‌ از این‌ میان‌ 6 کشتى‌ با 600 سرنشین‌ در جایى‌ به‌ نام‌ منوب‌ در ساحل‌ حضرموت‌ پیاده‌ شدند (نولدکه‌، 396). به‌ هر روی‌، سپاهى‌ که‌ از این‌ گروه‌ و نیروهای‌ یمنى‌ جانبدار سیف‌ فراهم‌ آمد، در نبردی‌ سپاه‌ 100 هزار نفری‌ مسروق‌ (طبری‌، 1/953؛ مسعودی‌، مروج‌، 2/56) را درهم‌ شکستند و وهرز مسروق‌ را کشت‌ (قس‌: یعقوبى‌، 1/200). آنگاه‌ سیف‌ را در برابر پرداخت‌ گزیت‌ و خراج‌ سالانه‌ به‌ ایران‌، به‌ پادشاهى‌ نشاند و خود به‌ ایران‌ بازگشت‌ (طبری‌، 1/949).
سیف‌ در فرمانروایى‌ خود بر حبشیان‌ سخت‌ گرفت‌ و آنان‌ را به‌ بردگى‌ کشید. این‌ بود که‌ سرانجام‌ چند تن‌ از پاسداران‌ حبشى‌ او را به‌ خلوت‌ کشتند و یکى‌ از ایشان‌ به‌ حکومت‌ نشست‌.
دوران‌ پادشاهى‌ سیف‌ نمى‌بایست‌ دیر پاییده‌ باشد، اما در این‌باره‌ اختلاف‌ هست‌: به‌ نوشتة ازرقى‌ (1/154) سیف‌ کمتر از یک‌ سال‌ پادشاهى‌کرد (نک:نویری‌، 16/141)، اما ابن‌خلکان‌(6/36) فرمانروایى‌ مشترک‌ سیف‌ و وهرز را 4 سال‌ دانسته‌ است‌ (نک: مقدسى‌، مطهر بن‌ طاهر، 3/195) و بنابراین‌ وهرز نمى‌بایست‌ به‌ ایران‌ بازگشته‌ باشد. به‌ هر روی‌، در پس‌ کشته‌ شدن‌ سیف‌، انوشیروان‌ بار دیگر وهرز را با 4 هزار سپاهى‌ به‌ سرکوب‌ حبشیان‌ به‌ یمن‌ گسیل‌ کرد (دینوری‌، 64؛ طبری‌، 1/957). وهرز پس‌ از در هم‌ شکستن‌ حبشیان‌ به‌ صنعا درآمد و به‌ فرمانروایى‌ نشست‌. از این‌ پس‌ یمن‌ تا ظهور اسلام‌ زیر فرمان‌ حکمرانان‌ ایرانى‌ ماند.
تاریخ‌ فتح‌ یمن‌ مى‌بایست‌ در فاصلة آخرین‌ صلح‌ انوشیروان‌ با یوستى‌ نین‌ در 562م‌ و آغاز دوبارة جنگ‌ در زمان‌ یوستین‌ در 572م‌ بوده‌ باشد، زیرا یکى‌ از شکایتهای‌ رومیان‌ پیش‌ از آغاز جنگ‌ همین‌ فتح‌ یمن‌ به‌ دست‌ ایرانیان‌ بود. تاریخ‌نگاران‌ مسلمان‌ (ازرقى‌، 1/149؛ بیهقى‌، 2/9) تاریخ‌ این‌ رویداد را گاه‌ سال‌ دوم‌ تولد پیامبر یا در چهل‌ و یکمین‌ سال‌ پادشاهى‌ خسرو انوشیروان‌ (مقدسى‌، مطهر بن‌ طاهر، 3/194) و گاه‌ در چهل‌ و پنجمین‌ سال‌ پادشاهى‌ خسرو انوشیروان‌ (حک 531 - 578م‌) (مسعودی‌، مروج‌، 2/57) دانسته‌اند که‌ تاریخ‌ نخست‌ درست‌تر مى‌نماید (نولدکه‌، 395؛ کریستن‌ سن‌، 396). با اینهمه‌ فِل‌ (ص‌ تاریخ‌ دومین‌ لشکرکشى‌ ایران‌ را با توجه‌ به‌ برخى‌ گزارشها که‌ آمدن‌ وهرز را به‌ یمن‌ با 30 سالگى‌ پیامبر (حمزة اصفهانى‌، 107؛ ابوالفرج‌، 17/311) مقارن‌ شمرده‌اند، در حدود 597 یا 598م‌ دانسته‌ است‌، در این‌ صورت‌ پادشاهى‌ سیف‌ مى‌بایست‌ نزدیک‌ به‌ 25 سال‌ به‌ درازا کشیده‌ باشد، نکته‌ای‌ که‌ هیچ‌یک‌ از گزارشهای‌ تاریخى‌ آن‌ را تأیید نمى‌کنند. با اینهمه‌ این‌ دوره‌ از تاریخ‌ یمن‌ سخت‌ ابهام‌آمیز مانده‌ است‌. اغلب‌ تاریخ‌نگاران‌ نوشته‌اند که‌ پس‌ از کشته‌شدن‌ سیف‌، یمن‌ دستخوش‌ گونه‌ای‌ ملوک‌ الطوایفى‌ شد و این‌ وضع‌ تا ظهور اسلام‌ ادامه‌ یافت‌ (ابن‌ قتیبه‌، المعارف‌، 638 -639).
فرمانروایان‌ ایرانى‌ یمن‌: گزارشهای‌ تاریخى‌، مرزبانان‌ یا فرمانروایان‌ ایرانى‌ یمن‌ را به‌ تفاوت‌ از 2 تن‌ (دینوری‌، 4،6) تا 8 تن‌ (حمزة اصفهانى‌، 110) با نامها و ترتیبى‌ گونه‌گون‌ برشمرده‌اند (نک: ابن‌ اثیر، 1/451):
1. وهرز: با آغاز فرمانروایى‌ وهرز یمن‌ به‌ صورت‌ یکى‌ از مرزبانیهای‌ ایران‌ درآمد که‌ مالیات‌ سالانة آن‌ به‌ پایتخت‌ فرستاده‌ مى‌شد. مدت‌ فرمانروایى‌ وهرز روشن‌ نیست‌. بلعمى‌ 4 سال‌ (2/1037؛ قس‌: ابن‌ خلکان‌، 6/36)، دینوری‌ 5 سال‌ (ص‌ 64) و مطهر بن‌ طاهر مقدسى‌ 6 سال‌ (3/194) نوشته‌اند. از دوران‌ فرمانروایى‌ او اطلاع‌ چندانى‌ در دست‌ نیست‌، و هنگامى‌ که‌ درگذشت‌ او را در جایى‌ پشت‌ کلیسای‌ نُعْم‌ به‌ خاک‌ سپردند که‌ تا روزگار دینوری‌ (همانجا) و طبری‌ (1/988) به‌ نام‌ مقبرة وهرز شناخته‌ مى‌شد.
2. در مورد جانشین‌ وهرز اختلاف‌ نظر هست‌: طبری‌ دو جانشین‌ متفاوت‌ برای‌ وهرز نام‌ برده‌ است‌: یکى‌ «زین‌» (1/988، 1039) یا «زرّین‌»(ابن‌اثیر1/451، 492؛ که‌خودکامه‌ای‌ خونخواره‌ بود و هرمزد چهارم‌ (حک: 590 -579م‌) او را برکنار کرد و «مَرْوَزان‌» (همو، را به‌ جایش‌ گماشت‌؛ و دیگری‌ «مَرْزُبان‌» پسر وهرز (طبری‌ 1/958؛ ابن‌ هشام‌، 1/71؛ ابن‌ اثیر، 1/451؛ قلقشندی‌، 5/25)، اما حمزة اصفهانى‌ (ص‌ 109) از «ولیسجان‌» (از ریشة «ولاش‌»، یوستى‌،349 ؛ قس‌: بیرونى‌،6: فلشجان‌) ومسعودی‌ ( مروج‌، 2/62) «نوشجان‌» (یوستى‌، :17 انوشجان‌، انوشگان‌) نام‌ برده‌ است‌.
3. طبری‌ نام‌ سومین‌ فرمانروا را گاه‌ «مروزان‌» (1/988) و گاه‌ «بینجان‌» (1/958)، ضبطهای‌ دیگر آن‌ «بینَگان‌» (یوستى‌، 68 ؛ نولدکه‌، 398) و «تینجان‌» (ابن‌ هشام‌، ابن‌ اثیر، همانجاها) پسر «مرزبان‌» و نوة وهرز آورده‌ است‌، اما حمزة اصفهانى‌ (همانجا) از «حرزادان‌شهر» یاهمان‌ «خرزاذانشهر» (بیرونى‌، همانجا) ومسعودی‌ ( مروج‌، 2/63) از «سبحان‌» (احتمالاً تصحیف‌ شدة «بینجان‌») نام‌ مى‌برد.
بنابر نوشتة طبری‌ دوران‌ فرمانروایى‌ مروزان‌ تا روزگار خسرو پرویز ادامه‌ یافت‌ (1/1039)، و در روزگار این‌ مروزان‌ بود که‌ مردم‌ کوه‌نشین‌ مصانع‌ شوریدند و از پرداخت‌ خراج‌ سرباز زدند. مروزان‌ شورشیان‌ را سرکوب‌ کرد و این‌ رویداد را به‌ خسرو پرویز گزارش‌ داد. خسرو او را به‌ پایتخت‌ فرا خواند. مروزان‌ پسرش‌ خُرّخُسْرَه‌ را به‌ جای‌ خویش‌ گماشت‌ و رهسپار ایران‌ شد، اما در میان‌ راه‌ در سرزمین‌ عرب‌ درگذشت‌ (همو، 1/1040؛ ابن‌ اثیر، 1/492).
4. چهارمین‌ فرمانروا راطبری‌ (1/958، 1040)، ابن‌اثیر(همانجا) و قلقشندی‌ (5/25) خُرّخُسْرَه‌ (یوستى‌، :178 خُرَّه‌ خسرو) پسر «بینجان‌»، حمزة اصفهانى‌ (ص‌ 109) «نوشجان‌» (قس‌: مسعودی‌، مروج‌، 2/62)، بیرونى‌ (همانجا) «انوشجان‌» و مسعودی‌ ( مروج‌، 2/63) «خرزاد» (قس‌: حمزة اصفهانى‌، همانجا) آورده‌اند. بر پایة نوشتة مسعودی‌ او تنها 6 ماه‌ فرمان‌ راند.
5. نام‌ پنجمین‌ فرمانروا در تاریخ‌ طبری‌ (1/958، 1040، 3/2555) و در الکامل‌ (ابن‌ اثیر، 1/451) «باذان‌» یا «باذام‌» (نک: یوستى‌، 56 ؛ نولدکه‌. همانجا: منسوب‌ به‌ «باد» به‌ معنای‌ خدا) است‌ که‌ واپسین‌ فرمانروا نیز هست‌، اما حمزة اصفهانى‌ و بیرونى‌ (همانجاها) از «مروزان‌» و «مرزبان‌» نام‌ برده‌اند.
6. نام‌ ششمین‌ فرمانروا را حمزة اصفهانى‌ و مسعودی‌ (همانجا) «مروزان‌» آورده‌اند و مسعودی‌ او را از خاندان‌ پادشاهى‌ ایران‌ شمرده‌ است‌.
7. اگر از تفاوت‌ شمار فرمانروایان‌ ایرانى‌ یمن‌ بگذریم‌ همه‌ مآخذ دراین‌باره‌ همداستانند که‌ نام‌ دو فرمانروای‌ واپسین‌ به‌ ترتیب‌ «خره‌ خسرو» و «باذام‌» بوده‌ است‌. این‌ خره‌ خسرو که‌ همه‌ مآخذ (به‌ استثنای‌ یک‌ گزارش‌ طبری‌، 1/958؛ نک: قلقشندی‌، 5/25) او را پسر «مروزان‌» شمرده‌اند، در یمن‌ زاده‌ شد (مسعودی‌، مروج‌، 2/63)، بنابراین‌ باید او را به‌ معنای‌ دقیق‌ کلمه‌ از «ابناء» دانست‌. او زبان‌ عربى‌ را دوست‌ مى‌داشت‌، شعر روایت‌ مى‌کرد و فرهنگ‌ پذیری‌ او از محیط زندگى‌ خود به‌ مرحلة «عرب‌ شدگى‌» رسیده‌ بود (طبری‌، 1/1040). شاید از همین‌رو بود که‌ کسری‌ او را برکنار کرد (همو، 1/958).
8. دراین‌باره‌ که‌ واپسین‌ فرمانروای‌ ایرانى‌ یمن‌ «باذام‌» یا «باذان‌» نام‌ داشته‌ است‌، تردیدی‌ نمى‌توان‌ داشت‌، با اینهمه‌ حمزة اصفهانى‌ (ص‌ 110) «داذویه‌» پسر هرمزد فیروز (یوستى‌، را واپسین‌ فرمانروای‌ یمن‌ دانسته‌ است‌. اما به‌ نوشته‌ ابن‌ سعد (5/534، 535) داذویه‌ در زمان‌ خلافت‌ ابوبکر کارشناس‌ نظامى‌ بود.
دوران‌ فرمانروایى‌ باذام‌، دوران‌ دگرگونیهای‌ بنیادینى‌ بود که‌ ظهور اسلام‌ در سراسر شبه‌ جزیره‌ عرب‌ پدید آورد. در همین‌ هنگام‌ امپراتوری‌ ساسانى‌ رو به‌ فروپاشى‌ نهاده‌ بود. پس‌ از آنکه‌ هراکلیوس‌، خسروپرویز را در 628م‌ شکست‌ داد و آمادة محاصرة تیسفون‌ پایتخت‌ ایران‌ شد (کریستن‌ سن‌، 469)، همه‌ چیز از هم‌ فروپاشید و پیوند مرزبانان‌ ایرانى‌ یمن‌ با دولت‌ مرکزی‌ گسست‌. شاید اشارة تاریخ‌نگاران‌ مسلمان‌ به‌ حالت‌ ملوک‌ الطوایفى‌ یمن‌ با این‌ دوران‌ بیش‌ از هر هنگام‌ دیگر راست‌ درآید. درپى‌ این‌ دگرگونیها زمینة اسلام‌ آوردن‌ ابناء فراهم‌ آمد. طبری‌ دو گزارش‌ متفاوت‌ از چگونگى‌ مسلمان‌ شدن‌ ابناء به‌ دست‌ داده‌ است‌. بر پایة گزارش‌ ابن‌ اسحاق‌، پیامبر در 6ق‌/627م‌ در نامه‌ای‌ خسرو پرویز را به‌ اسلام‌ خواند، و او از سر خشم‌ به‌ باذام‌ فرمان‌ داد تا دو تن‌ را برای‌ دستگیری‌ محمد (ص‌) به‌ حجاز گسیل‌ دارد. بدین‌سان‌ بابویه‌ و خرخره‌ به‌ مدینه‌ روانه‌ شدند، اما در این‌ میان‌ خسرو پرویز کشته‌ شد و پیامبر به‌ باذام‌ پیشنهاد کرد که‌ اگر به‌ اسلام‌ بگرود، همچنان‌ شاه‌ یمن‌ و ابناء خواهد ماند. بر پایة این‌ گزارش‌ ابناء در 7ق‌/628م‌ مسلمان‌ شدند (طبری‌، 1/1571-1574). اما بنابر گزارش‌ واقدی‌، ابناء درپى‌ اعزام‌ مبلغان‌ مسلمان‌ به‌ سراسر شبه‌جزیره‌ در 10ق‌/631 و 632م‌، یعنى‌ در اوج‌ نابسامانى‌ امپراتوری‌ ساسانى‌، مسلمان‌ شدند. این‌ تاریخ‌ با توجه‌ به‌ مفهوم‌ سیاسى‌ اسلام‌ آوردن‌ در آن‌ شرایط، پذیرفتنى‌تر مى‌نماید (همو، 1/1763).
به‌ هر روی‌، پس‌ از آنکه‌ باذام‌ به‌ اسلام‌ گروید، پیامبر (ص‌) امارت‌ سراسر یمن‌ را به‌ وی‌ وانهاد، و چون‌ باذام‌ درگذشت‌، پیامبر (ص‌) امارت‌ یمن‌ را در میان‌ گروهى‌ از یاران‌ خویش‌ بخش‌ کرد، و تنها شهر صنعا را به‌ «شهر»، پسر باذام‌ واگذاشت‌ (طبری‌، 1/1851-1852).
ابناء در گیرودار ارتداد و دعوی‌ پیامبری‌ اَسوَد عَنْسى‌ که‌ از واپسین‌ سال‌ زندگى‌ پیامبر (ص‌) در یمن‌ آغاز شد، جانب‌ پیامبر اسلام‌ و سپس‌ خلافت‌ را گرفتند: پس‌ از حجةالوداع‌، عَبْهَلةبن‌ کَعب‌، ملقّب‌ به‌ اَسوَد عَنْسى‌ و ذوالخِمار (یا ذوالحمار) در یمن‌ به‌ دعوی‌ پیامبری‌ برخاست‌ (یعقوبى‌، 2/129) و به‌ یاری‌ قبیلة مَذحِج‌ سراسر منطقة ساحلى‌ و همچنین‌ بخشهای‌درونى‌ شبه‌جزیره‌ تاحضرموت‌ وطائف‌را فرمانبردار خود کرد (طبری‌، 1/1795-1796، 1854- 1855). پیامبر (ص‌) وَبَربن‌ یُحَنّس‌ را نزد داذویه‌ اصطخری‌، فیروز و جشیش‌ دیلمى‌ (ابن‌ اثیر، 2/367؛ جِشْنَس‌؛ قس‌: یوستى‌، فرستاد تا آنان‌ را به‌ ایستادگى‌ در برابر اسود بخواند (طبری‌، 1/1856)، اما اسود به‌ صنعا تاخت‌ و در نبردی‌ که‌ به‌ شکست‌ ابناء انجامید، شهربن‌ باذام‌ را کشت‌ (قس‌: بسوی‌، 3/262) و صنعا را گرفت‌ (طبری‌، 1/1854). اسود سرانى‌ بر قبایل‌ گماشت‌ و از جمله‌ کار ابناء را به‌ فیروز و داذویه‌ سپرد، اما سپس‌ فیروز و داذویه‌ را به‌ چیزی‌ نگرفت‌ و همسر شهر دختر عموی‌ فیروز را به‌ زنى‌ ستاند و چنان‌ به‌ کشتار پرداخت‌ که‌ حتى‌ قیس‌ بن‌ عبدیغوث‌ بن‌ مَکْشوح‌ مرادی‌، سپهسالار وی‌ بر جان‌ خود بیمناک‌ شد. از این‌ رو داذویه‌ و فیروز با قیس‌ همداستان‌ شدند و به‌ ترفندی‌ اسود را کشتند (همو، 1/1856-1862- 1868؛ قس‌: یعقوبى‌، 2/130). بدین‌سان‌ آشوب‌ سه‌ تا چهار ماهة اسود عنسى‌ در آخر ربیع‌الاول‌ 11ق‌/632م‌ فروخفت‌ (طبری‌،1/1868؛ بلاذری‌،105-107). بااینهمه‌، رقابتى‌ که‌ پس‌ ازاین‌ بر سر امارت‌ یمن‌ در گرفت‌ (طبری‌، 1/1863)، قیس‌ را به‌ دشمنى‌ با ابناء برانگیخت‌. این‌ رویداد زیر نام‌ ارتداد دوم‌ یمن‌ گزارش‌ شده‌ است‌:
چون‌ خبر درگذشت‌ پیامبر (ص‌) به‌ صنعا رسید، قیس‌ ابناء را بیگانه‌ خواند و از قبایل‌ عرب‌ برای‌ بیرون‌ راندن‌ آنان‌ یاری‌ خواست‌. ابوبکر برای‌ فرونشاندن‌ این‌ آشوب‌ فیروز را به‌ والیگری‌ یمن‌ برگماشت‌ (همو، 1/1989) و به‌ سران‌ قبایل‌ یمن‌ پیغام‌ داد تا به‌ یاری‌ ابناء بر خیزند، اما ایشان‌ بى‌طرفى‌ گزیدند. سرانجام‌ قیس‌، داذویه‌ را به‌ نیرنگ‌ کشت‌ و به‌ یاری‌ یاران‌ بازماندة اسود عَنْسى‌ صنعا را گرفت‌، اما فیروز و جشیش‌ به‌ بنى‌ خِوْلان‌ پناه‌ بردند (همو، 1/1990؛ ابن‌ اثیر، 2/376). قیس‌ آن‌ گروه‌ از ابناء را که‌ در صنعا مانده‌ بودند، به‌ خود واگذاشت‌، ولى‌ خانواده‌ آن‌ کسان‌ را که‌ به‌ نزد فیروز گریخته‌ بودند، روانة ایران‌ کرد (طبری‌، 1/1999). اما فیروز به‌ یاری‌ قبایل‌ بنى‌ عُقَیْل‌ بن‌ ربیعة بن‌ عامر بن‌ صعصعه‌ وعَک‌ّ در بیرون‌ صنعا با قیس‌ جنگید و او را شکست‌ داد (همو، 1/1993-1994). چندی‌ بعد نیروهای‌ امدادی‌ مدینه‌ به‌ فرماندهى‌ مهاجربن‌ ابى‌امیّه‌، قیس‌ راگرفتند وبه‌نزدابوبکربردند (همو، 1/1998). از این‌ پس‌ برپایة گزارش‌ طبری‌ (1/2013) فیروز و مهاجر با هم‌ بر یمن‌ امارت‌ داشتند. طبری‌ (3/2368) فیروز مکنّى‌ به‌ ابوعبدالله‌ را در میان‌ صحابیان‌ پیامبر برشمرده‌ است‌ (ابن‌ سعد، 5/533) و نوشته‌ است‌ که‌ در خلافت‌ عثمان‌ درگذشت‌، اما برپایة نوشته‌ یعقوبى‌ (2/234)، او در دوران‌ معاویه‌ چندی‌ والى‌ صنعا بود، و بنابر نوشتة ابن‌ اثیر در 53ق‌/ 673م‌ درگذشت‌ (3/496).
وضع‌ اجتماعى‌ و پراکندگى‌ جغرافیایى‌ ابناء: دربارة وضع‌ اجتماعى‌ ابناء پس‌ از گشوده‌ شدن‌ یمن‌ به‌ دست‌ مسلمانان‌ آگاهیهای‌ پراکنده‌ای‌ در مآخذ کهن‌ مى‌توان‌ یافت‌ که‌ اندک‌ پرتوی‌ بر این‌ موضوع‌ مى‌تاباند: بر پایة نوشتة مسعودی‌ ( مروج‌، 2/54) یکى‌ از شرطهای‌ انوشیروان‌ با سیف‌ بن‌ ذی‌ یزن‌ آن‌ بود که‌ ایرانیان‌ بتوانند از میان‌ زنان‌ عرب‌ همسر بگزینند، اما به‌ عربها زن‌ ندهند، گویى‌ هدف‌ از این‌ شرط ایجاد نوعى‌ جامعة شبه‌ بسته‌ بود؛ به‌ هر روی‌ حتى‌ اگر سخن‌ مسعودی‌ یکسره‌ بى‌پایه‌ باشد، باز برخى‌ قرائن‌ چنین‌ نکته‌ای‌ را تأیید مى‌کند، مانند حضور انبوهى‌ از دیلمیان‌ در سپاه‌ ایران‌ که‌ ابوعبدالله‌ محمد مقدسى‌ (ص‌ 368، 369) تعصب‌ بیش‌ از اندازة آنان‌ را در همسر گزینى‌ درون‌ گروهى‌ به‌ چشم‌ دیده‌ بود، همچنین‌ واکنش‌ تند دولت‌ مرکزی‌ در برابر هرگونه‌ همسانى‌ فرهنگى‌ مرزبانان‌ ایرانى‌ با عربهای‌ یمن‌، به‌ عنوان‌ نمونه‌ برکناری‌ خرخسره‌ازفرمانروایى‌یمن‌ (طبری‌، 1/958، 1040). پیداست‌ که‌ چنین‌ روندی‌ نمى‌توانست‌ ادامه‌ یابد، و به‌ ویژه‌ در پایان‌ دوران‌ امپراتوری‌ ساسانى‌، ابناء بر اثر احساس‌ ناتوانى‌ و جادماندگى‌، به‌ نزدیکى‌ و هم‌پیمانى‌ با قبایل‌ عرب‌ همچون‌ همدان‌ و بنى‌ خولان‌ گراییدند (رازی‌ صنعانى‌، 38؛ ابن‌ اثیر، 2/376).
از میان‌ بازارهای‌ موسمى‌ مشهور عرب‌ در دوران‌ جاهلیت‌، دو بازار عدن‌ و صنعا به‌ دست‌ ابناء بود. بازار عدن‌ در 10 روز نخست‌ ماه‌ رمضان‌ برپا مى‌شد، و ابناء به‌ شیوة شاهان‌ حمیری‌ از بازرگانان‌ ده‌ یک‌ مى‌گرفتند، و خود به‌ دادوستد نمى‌پرداختند. در این‌ بازار بازرگانان‌ از هیچ‌ قبیله‌ای‌ پاسداری‌ نمى‌خواستند، زیرا عدن‌ در قلمرو پادشاهى‌ جای‌ داشت‌ و از سامانى‌ استوار برخوردار بود. مشهورترین‌ کالاهای‌ این‌ بازار مشک‌ و عطرهای‌ گوناگون‌ بود (ابن‌ حبیب‌، 266؛ یعقوبى‌، 1/270؛ مرزوقى‌، 2/164؛ قلقشندی‌، 1/411)، اما بازار صنعا در نیمة دوم‌ ماه‌ رمضان‌ برپا مى‌شد. در این‌ بازار نیز ابناء ده‌ یک‌ مى‌گرفتند. مشهورترین‌ کالاهایى‌ که‌ در این‌ بازار خرید و فروش‌ مى‌شد مهره‌، پوست‌، سرمه‌، پنبه‌، کتان‌، زعفران‌ و دیگر محصولات‌ یمن‌ بود (ابن‌ حبیب‌، یعقوبى‌، مرزوقى‌، همانجاها).
در دوران‌ پس‌ از اسلام‌، ابناء در ساختار اجتماعى‌ شهر صنعا یکى‌ از نقیبان‌ چهارگانه‌ به‌ شمار مى‌آمدند، و گروهى‌ از ایشان‌ کارهای‌ مسجد جامع‌ را به‌ عهده‌ داشتند (رازی‌ صنعانى‌، 313). در روزگار همدانى‌ (نیمه‌های‌ سدة 4ق‌/10م‌) ستیز دیرپای‌ دو اتحادیة بزرگ‌ قبیله‌ای‌ نزار و قحطان‌، مردم‌ بسیاری‌ از شهرها و روستاها را دو دسته‌ مى‌کرد؛ بدین‌سان‌ مردم‌ شهر صنعا نیز به‌ دو گروه‌ تقسیم‌ شده‌ بودند: از یک‌ سو بنى‌ شهاب‌ و هواداران‌ قحطان‌ و از سوی‌ دیگر ابناء و هواداران‌ نزار ( صفة جزیرةالعرب‌، 237). برپایة نوشتة ابوالفرج‌ اصفهانى‌، ابناء در روزگار وی‌ در گسترة جغرافیایى‌ پهناوری‌ پراکنده‌ بودند و نامهایى‌ گوناگون‌ داشتند: آنان‌ را در صنعا «بنواحرا»، در یمن‌ «ابناء»، در کوفه‌ «احامره‌»، در بصره‌ «اساوره‌»، در جزیره‌ «خضارمه‌»، در شام‌ «جراجمه‌» مى‌نامیدند (17/313). جوهری‌ نیز در صحاح‌ به‌ این‌ نامها اشاره‌ کرده‌ است‌ (ذیل‌ احمر، سور، خضرم‌، جرجم‌) و نام‌ «جرامقة» را نیز بر سیاهة ابوالفرج‌ افزوده‌ است‌. از میان‌ این‌ نامها تنها «اساوره‌» به‌ گونه‌ای‌ روشن‌ دربارة ابنای‌ یمن‌ به‌ کار رفته‌ است‌. با اینهمه‌، حتى‌این‌ نام‌ نیز ویژةآنان‌ نیست‌، زیرا خاندانهای‌ ایرانى‌ ازدیرباز درعراق‌ مى‌زیستند و تا سدة 3ق‌/9م‌ در آن‌ سامان‌ به‌ سر مى‌بردند (لسترنج‌، .(38
از نوشتة جاحظ (1/69، 237؛ نک: طبری‌، 1/827) که‌ جرامقه‌ وجراجمه‌ را در کنار بربرها، صقالبه‌، قبطیها و نبطیها، «عجم‌» نامیده‌ است‌، مى‌توان‌ دریافت‌ که‌ در اینجا واژة «عجم‌» (جوهری‌، 4،1454، 5/1886) کمتر ممکن‌ است‌ ایرانیان‌ را دربرگیرد. این‌ سخن‌ را مى‌توان‌ دربارة نامهای‌ «احامره‌» یا «الحمراء» (احمر به‌ معنای‌ سفیدپوست‌، نک: همو، 2/636؛ خوارزمى‌، 121) و «خضارمه‌» نیز تکرار کرد.
برپایة نوشتة همدانى‌ در صفة جزیرة العرب‌ پراکندگى‌ جغرافیایى‌ ابناء در یمن‌ در روزگار وی‌ چنین‌ بوده‌ است‌: گروههایى‌ از ابناء در مِخْلاف‌ (= استان‌) ذِمار (ص‌ 206) و صَعْدَه‌ (ص‌ 224) و برخى‌ در وادی‌ عقار (ص‌ 221) مى‌زیستند، همچنین‌ برخى‌ در روستاهای‌ صِیحَه‌، مَساک‌، بیب‌ الفواقم‌، جَوْب‌ (ص‌ 220) و احتمالاً در رَدّاع‌ (ص‌ 101) به‌ سر مى‌بردند، اما به‌ نظر مى‌آید که‌ بزرگ‌ترین‌ تجمع‌ آنان‌ در شهر صنعا و روستاهای‌ پیرامون‌ آن‌ بوده‌ است‌. اما ابناء به‌ تدریج‌ چنان‌ در جامعة یمن‌ ذوب‌ شدند که‌ در روزگار یاقوت‌ حموی‌ از ابنای‌ ساکن‌ ذِمار جز گروهى‌ «ناشناخته‌ اصل‌ و گُم‌ تبار» (افناء من‌ الابناء، یاقوت‌، 4/436، 5/420) کسى‌ نمانده‌ بود.
امروزه‌ دیگر نه‌ در ذمار از ابناء نشانى‌ مى‌توان‌ یافت‌ و نه‌ در وادی‌ عقار (اکوع‌، 100، 206، 221)، با اینهمه‌ در دو روستای‌ «الفرس‌» و «ابناء» (د 22 کیلومتری‌ شمال‌ شرقى‌صنعا) ازبنى‌حبیش‌ [حشیش‌؟] خولان‌، و بیت‌ بوس‌ و بنى‌ بهلول‌ و سنحان‌ بازماندگانى‌ از ایشان‌ تواند بود (همو، 101؛ حسین‌ شرف‌ الدین‌، 27).
از میان‌ این‌ ابناء تنى‌ چند در زمینة حدیث‌، قرآن‌ و تاریخ‌ نام‌آور شده‌اند (نک: سمعانى‌، 1/100-102؛ رازی‌ صنعانى‌، 215، 216، 298، 300، 437)، مانند وهب‌ بن‌ منبه‌، عطاء بن‌ مرکبوذ، ابوعبدالرحمان‌ طاووس‌ بن‌ کیسان‌، لیث‌ بن‌ ابى‌ سلیم‌. از میان‌ ایشان‌ شاعرانى‌ همچون‌ ابن‌ ابى‌ منى‌ (همدانى‌، صفة جزیرة العرب‌، 101) نیز برخاستند. نسبت‌ اینان‌ را اغلب‌ به‌ صورت‌ «ابناوی‌» آورده‌اند (رازی‌ صنعانى‌، 215؛ سمعانى‌، 1/100)، اما برخى‌ نیز «بنوی‌» را درست‌ دانسته‌اند (جوهری‌، ذیل‌ بنو؛ نک: خوارزمى‌، 119).
مآخذ: آذرنوش‌، آذرتاش‌، راههای‌ نفوذ فارسى‌ در فرهنگ‌ و زبان‌ تازی‌. تهران‌، 1354ش‌؛ ابن‌ اثیر، الکامل‌؛ ابن‌ بلخى‌، فارسنامه‌، به‌ کوشش‌ گ‌. لسترنح‌ و رینولد الن‌ نیکلسون‌، تهران‌، 1362ش‌؛ ابن‌ حبیب‌، احمد، المحبر، به‌ کوشش‌ ایلزه‌ لیختن‌ شتبتر، حیدرآباد، 1361ق‌؛ ابن‌ حزم‌، على‌، جمهرة انساب‌ العرب‌، بیروت‌، 1983م‌؛ همو، الفصل‌ فى‌ الملل‌ و الاهواء و النحل‌، بیروت‌، 1975م‌؛ ابن‌ خلکان‌، وفیات‌؛ ابن‌ درید، محمد، الاشتقاق‌، به‌ کوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، بغداد، 1958م‌؛ ابن‌ سعد، الطبقات‌ الکبری‌، بیروت‌، دارصادر؛ ابن‌ عبدربه‌، احمد، العقد الفرید، به‌ کوشش‌ احمد امین‌ و دیگران‌، قاهره‌، 1367ق‌؛ ابن‌ فقیه‌، احمد، مختصر کتاب‌ البلدان‌، لیدن‌، 1967م‌؛ ابن‌ قتیبه‌، عبدالله‌، الشعر و الشعراء، بیروت‌، 1964م‌؛ همو، المعارف‌، به‌ کوشش‌ ثروت‌ عکاشه‌، قاهره‌، 1969م‌؛ ابن‌ هشام‌، محمد، السیرة النبویة، به‌ کوشش‌ مصطفى‌ السقا، ابراهیم‌ الابیاری‌ و عبدالحفیظ شلبى‌، بیروت‌، داراحیاء التراث‌ العربى‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، به‌ کوشش‌ على‌ محمد البجاوی‌، قاهره‌، 1970م‌؛ ابونواس‌، حسن‌، دیوان‌ ابى‌ نواس‌، به‌ کوشش‌ احمد عبدالمجید الغزالى‌، بیروت‌، 1953م‌؛ ازرقى‌، محمد، اخبار مکة و ماجاء فیها من‌ الا¸ثار، به‌ کوشش‌ رشدی‌ صالح‌ ملحس‌، بیروت‌، 1983م‌؛ اعشى‌، میمون‌، دیوان‌ اعشى‌، به‌ کوشش‌ فوزی‌ عطوی‌، بیروت‌، 1968م‌؛ اکوع‌، محمد، حاشیه‌ بر صفة جزیرة العرب‌ (نک: همدانى‌ در همین‌ مآخذ)؛ با فقیه‌، محمد عبدالقادر، تاریخ‌ الیمن‌ القدیم‌، بیروت‌، 1985م‌؛ بحتری‌، ولید، دیوان‌ البحتری‌، به‌ کوشش‌ حسن‌ اکامل‌ الصیرفى‌، قاهره‌، 1973م‌؛ بسوی‌، یعقوب‌، المعرفة و التاریخ‌، به‌ کوشش‌ ضیاء العمری‌، بغداد، 1976م‌؛ بشار بن‌ برد، دیوان‌، به‌ کوشش‌ محمد طاهر بن‌ عاشور، قاهره‌، 1950-1957م‌؛ بلاذری‌، احمد، فتوح‌ البلدان‌، به‌ کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، 1963م‌؛ بلعمى‌، محمد، تاریخ‌، به‌ کوشش‌ محمد تقى‌ بهار و محمد پروین‌ گنابادی‌، تهران‌، 1353ش‌؛ بیرونى‌، ابوریحان‌، ساقطات‌ الا¸ثار الباقیة عن‌ القرون‌ الخالیة، به‌ کوشش‌ زاخائو، تهران‌، 1969م‌؛ بیهقى‌، احمد، دلایل‌ النبوة، بیروت‌، 1985م‌؛ پیگولوسکایا، ن‌.، شهرهای‌ ایران‌ در روزگار پارتیان‌ و ساسانیان‌، ترجمة عنایت‌ الله‌ رضا، تهران‌، 1367ش‌؛ همو، العرب‌ على‌ حدود بیزنطة و ایران‌، ترجمه‌ به‌ عربى‌ صلاح‌الدین‌ عثمان‌ هاشم‌، کویت‌، 1985م‌؛ ثعالبى‌، ابو منصور، تاریخ‌ غرر السیر (غرر اخبار مسلوک‌ الفرس‌ و سیرهم‌)، به‌ کوشش‌ زوتنبرگ‌، تهران‌، 1963م‌؛ جاحظ، ابوعثمان‌ عمرو، البیان‌ و التبیین‌، به‌ کوشش‌ حسن‌ السندوبى‌، قاهره‌، 1932م‌؛ جوهری‌، ابونصر اسماعیل‌، صحاح‌، قاهره‌، 1956م‌؛ حتى‌، فیلیپ‌، تاریخ‌ عرب‌، ترجمة ابوالقاسم‌ پاینده‌، تهران‌، 1344ش‌؛ حسین‌ شرف‌ الدین‌، احمد، تاریخ‌ الیمن‌ الثقافى‌، قاهره‌، 1967م‌؛ حمزة اصفهانى‌، حمزه‌، تاریخ‌ سنى‌ ملوک‌ الارض‌ و الانبیاء، بیروت‌، دارمکتبة الحیاة؛ خوارزمى‌، محمد، کتاب‌ مفاتیح‌ العلوم‌، به‌ کوشش‌ فان‌ فلوتن‌، دینوری‌، ابو حنیفه‌ احمد، کتاب‌ اخبار الطوال‌، به‌ کوشش‌ عبدالمنعم‌ عامر و جمال‌الدین‌ الشیال‌، بغداد، 1959م‌؛ رازی‌ صنعانى‌، احمد، تاریخ‌ مدینة صنعاء، به‌ کوشش‌ حسین‌ عبدالله‌ العمری‌ و عبدالجبار ذکار، صنعاء، 1974م‌؛ سالم‌، سیدالعزیز، تاریخ‌ العرب‌ فى‌ عصر الجاهلیة، بیروت‌، 1971م‌؛ سمعانى‌، عبدالکریم‌، الانساب‌، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ بن‌ یحیى‌، حیدرآباد دکن‌، 1962م‌؛ سهیلى‌، الروض‌ الانف‌، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ الوکیل‌، قاهره‌، 1967م‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ على‌، جواد، المفصل‌ فى‌ تاریخ‌ العرب‌، قبل‌ الاسلام‌، بیروت‌، بغداد، 1978م‌؛ فردوسى‌، ابوالقاسم‌، شاهنامه‌، تهران‌، بروخیم‌؛ قلقشندی‌، ابوالعباس‌ احمد، صبح‌ الاعشى‌، قاهره‌، 1963م‌؛ کریستن‌ سن‌، آرتور، ایران‌ در زمان‌ ساسانیان‌، ترجمة رشید یاسمى‌، تهران‌، 1345ش‌؛ کولسنیکف‌، آ. ای‌.، ایران‌ در آستانة یورش‌ تازیان‌، ترجمه‌ محمد رفیق‌ یحیایى‌، تهران‌، 1355ش‌؛ کیا، صادق‌، آریامهر، تهران‌، 1346ش‌؛ مجمل‌ التواریخ‌ والقصص‌، به‌ کوشش‌ محمد تقى‌ بهار، تهران‌، 1318ش‌؛ مرزوقى‌ اصفهانى‌، ابوعلى‌، الازمنة و الامکنة، حیدرآباد دکن‌، 1332ق‌؛ مسعودی‌، على‌، التنبیه‌ و الاشراف‌، لیدن‌، 1893م‌؛ همو، مروج‌ الذهب‌، بیروت‌، 1965م‌؛ مقدسى‌، ابو عبدالله‌ محمد، احسن‌ التقاسیم‌ فى‌ معرفة الاقالیم‌، لیدن‌، 1906م‌؛ مقدسى‌، مطهر، البده‌ و التاریخ‌، به‌ کوشش‌ کلمان‌ هوار، پاریس‌، 1903م‌؛ مهیار دیلمى‌. دیوان‌، قاهره‌، 1925-1931م‌؛ نولدکه‌، تئودور، تاریخ‌ ایرانیان‌ و عربها در زمان‌ ساسانیان‌، ترجمه‌ عباس‌ زریاب‌ خوئى‌، تهران‌، 1358ش‌؛ نویری‌، شهاب‌ الدین‌ احمد، نهایة الارب‌ فى‌ فتون‌ الادب‌، قاهره‌، 1949م‌؛ وهب‌ بن‌ منبه‌، التیجان‌ فى‌ ملوک‌ حمیر، صنعا، 1979م‌؛ همدانى‌، حسن‌، الاکلیل‌، به‌ کوشش‌ انستاس‌ ماری‌ کملى‌، بغداد، 1931م‌؛ همو، صفة جزیرة العرب‌، به‌ کوشش‌ محمد بن‌ على‌ اکوع‌، سنعا، بیروت‌، 1983م‌؛ یاقوت‌، بلدان‌؛ یعقوبى‌، احمد، تاریخ‌، بیروت‌، دارصادر؛ نیز:
Fell, Winand, Die Christenuerfolgung in S O darabien und die himjarisch L thiopischen Kriege nach abessinischer Ueberlieferung in ZDMG. 1881; Justi, Ferdinand, Iranisches Namenbrch, Hildesheim, 1963; Le Strange, G., The Lands of the Eastem Caliphate, London, 1966; Marquart, J., Er ? n l ahr, Berlin, 1901; Procopius, History of the wars, London, 1954. کاظم‌ برگ‌ نیسى‌
تایپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * ز
ن‌ * 2 * ز
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
ابناء. [ اِ ] (ع مص ) بنا فرمودن . بنا کردن فرمودن کسی را. || بخشیدن کسی را بنا یا چیزی که بدان بنا کند.
ابناء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ابن .
ابناء. [ اَ ] (اِخ ) ابناء فارس یا ابناء یمن . نامی است احفاد و اخلاف سپاه ایران را که بروزگار کسری انوشروان براندن حبشة از ساحل جنوبی عرب...
ابناء بشر. [ اَ ءِ ب َ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آدمیزادگان .
ابناء جنس . [ اَ ءِ ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) هم جنسان : ابناء جنس ما را بمرتبت ایشان که رساند و ید علیا به ید سفلی چه ماند؟ (گلستان ). ...
ابناء دهر. [ اَ ءِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هم زادان . اهل روزگار. مردم روزگار.
ابناء سعد. [ اَ ءِ س َ ] (اِخ ) اولاد سعدبن زید منات .
ابناء عصر. [ اَ ءِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هم زادان . هم عهدان . هم عصران . مردم روزگار.
ابناء نوع . [ اَ ءِ ن َ/ نُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آحاد و افراد نوعی از انواع . || مردمان .
ابناء یمن . [ اَ ءِ ی َ م َ ] (اِخ ) رجوع به ابناء شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.