هامون نورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) دشت پیما. صحرانورد. هامون گذار. هامون بر. بیابان سپر. بادیه پیما. آنکه در دشت و بیابان سفر کند. (ناظم الاطباء) ...
هامون گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مسطح و صاف شدن . هامون شدن . || ویران گشتن . خراب شدن . هموار گردیدن . با خاک یکی شدن . با زمین یکسان ...
هامون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراب و ویران ساختن . با خاک یکسان کردن . با زمین برابر یا درهم کوفتن بلندیها و پست کردن : چنین گفت اکن...
هامون قیامت . [ ن ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صحرای رستاخیز. صحرای قیامت . زمین محشر : همچو هامون قیامت گرد میدان جوق جوق زمره ای اندر ع...
هامون سواران . [ س َ ] (اِخ ) دریاچه ای است در سیستان مجاوردریاچه ٔ هامون که بوسیله ٔ باطلاق نیزار به دریاچه ٔ هامون متصل شده است . (مشخصات ...
هامون نوشتن . [ ن َ وَ ت َ ] (مص مرکب ) طی کردن دشت و بیابان . بادیه پیمودن . هامون بریدن . به دشت و بیابان رفتن : ندانی که سعدی مکان ا...
روزگاری هامون مستندی است راجع به دریاچهٔ هامون که اکنون خشک شده است. عوامل: کارگردان،نویسنده و تهیهکننده: محمد احسانی- تصویربردار:محمد رضا تیموری- صد...
هامون گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) هامون گشتن .
دریاچه ٔ هامون . [ دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ ] (اِخ ) در شمال شرقی سیستان واقع شده و قسمتی از آن درخاک افغانستان قرار دارد. آب آن از رودهای هیرمند...
هامون آباد مزیک . [ م َ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).