۴۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
سر. [ س ِرر ] (اِخ ) روستایی است به یمن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
سر. [ س ِرر ] (اِخ ) وادیی است در بطن حله . (از آنندراج ) (از معجم البلدان ).
سر /sar/ معنی ۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد. ۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، س...
سُر در گویش رودباری به معنای لَب است
(sor) به معنی لیز در سنسکریت sol به معنی یخ زدن بوده و در واژه ی افسرده نیز به کار رفته است. فانکو آدینات 09163657861
صر. [ ص َرر ] (ع اِ) دلو مسترخی و فروهشته شده که بر آن دسته بندند تا برابر گردد. (منتهی الارب ). الدلو تسترخی فتصرّ؛ ای تشد و تسمع بالمسمع. (...
صر. [ ص ِرر ] (ع اِ) سرمای سخت . (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). سرمای سخت که کشت را بسوزد. (بحر الجواهر). شخته (؟). || (ص ...
ثر. [ ث َرر ] (ع ص ، اِ) مرد بسیارگوی . پرسخن . پرگوی . پرحرف . پرروده . روده دراز. پرچانه . || فراخ . || فرس ثرّ؛ اسب تیزرو. مُنَثَّر. || آب...
تن سر. [ ت َ س َ ] (اِخ ) تنسر. نام مرد بزرگواری از پارسیان ایران بوده است که اورا موبد موبدان می گفته اند و نام او بهرام خورزاد و معاصر با ...
از سر. [ اَ س َ ] (حرف اضافه + اسم ، ق مرکب ) از آغاز. از ابتدا. || از نو. مجدداً. باز هم . دوباره : مأمون ... فرموده است تا اندازه ٔ زمین ...