سلام
نویسه گردانی:
SLAM
سلام: واژه ای زبانی یا نوشتاری که آغاز گر احوالپرسی و نشانه ی شناخت و احترام به کسی است و با آن آرزوی تندرستی برای شنونده و یا خواننده می شود. (https://www.cnrtl.fr/definition/salutation) (le petit Robert 1) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: درود، ژوکیا žukyA (سغدی)، آپریو Aprio (سغدی).****فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
سلام . [ س َ ] (ع اِ) کلمه ٔ دعایی مأخوذ از تازی ، به معنی بهی که در درود بر کسی گویندیعنی سلامت و بی گزند باشید و نیز تهنیت و زندش و تحیت...
سلام . [ س ِ ] (ع مص ) صلح کردن و آشتی نمودن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
هفت سلام . [ هََ س َ ] (اِ مرکب ) سلام قولاً من رب رحیم (قرآن 58/36)، سلام علی ابراهیم (قرآن 109/37)، سلام علی نوح فی العالمین (قرآن 79...
پیش سلام . [ س َ ] (ص مرکب ) کسی که از راه خاکساری یا خوشخوئی در سلام گفتن سبقت کند. گویند مرد افتاده ٔ پیش سلامیست . (آنندراج ) : هرجا غمی ...
خیف سلام . [ خ َ ف ِ س َ ] (اِخ ) نام موضعی است نزدیک عسفان . (منتهی الارب ).
ابن سلام . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) شاگرد بطولس و یکی از صُنّاع آلات فلکی است . (ابن الندیم ).
ابن سلام . [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) در افسانه ٔ مشهور نام شوهر لیلی معشوقه ٔ مجنون قیس عامری .
ابن سلام . [ اِ ن ُ س َل ْ لا ] (اِخ ) رجوع به ابوعبید قاسم بن سلام شود.
سلام پله . [ س َ پ َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از میل کردن کفه ٔ ترازو از طرفی که جنس در او باشد. (بهارعجم ) (آنندراج ). رجوع به سلام ...