اجازه ویرایش برای همه اعضا

عادل

نویسه گردانی: ʽADL
منصف
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
ادل . [ اَ لِن ْ ] (ع اِ) اَدْلی . ج ِ دلو.
آدل . [ دِ ] (اِخ ) قسمتی از سواحل افریقا در انتهای خلیج عدن که سکنه ٔ آن آفاریاداناکیل خوانده میشوند.
عدل ورز. [ ع َ وَ ] (نف مرکب ) دادگر. عادل : بر هر دو روی سکه ٔ ایام ، نام توخاقان عدل ورز و هنرپرورآمده . خاقانی .عدل ورزا خسروا پیوند عمرت باد ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
پای عدل . [ ی ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از قوت و قدرت و شفاعت عدل باشد. (تتمه ٔ برهان ).
عدل پرور. [ ع َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ عدل . مربی عدالت . دادپرور : ز اقبال عدل پرور او جای آن بودکز ننگ زنگ بازرهد یکسر آینه . خاقانی...
عدل الهی، از صفات خداوند متعال به معنای دادگری در افعال و تنزّه از فعل قبیح. عدل در نظام تکوین و تشریع دارای جایگاه ویژه‌ای است و انسان بر اساس فطرت خ...
زمانی که کالا یکنواخت نباشد یا به عبارتی بسته بندی کالا از نظر ظاهر و محتویات یکسان نباشند و یا اینکه کالا به صورت باز و قابل رؤیت وارد و به گمرک اظها...
عدل نامه . [ ع َم َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتاب و نامه ٔ عدل : چو دست را به قلم برد و عدل نامه نوشت قلم شود به سر تیغ داد، دست ستم .سوزنی .
عدل ورزی . [ ع َ وَ ] (حامص مرکب ) دادگری .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.