بیدق
نویسه گردانی:
BYDQ
بیدق . [ ب َ دَ ] (معرب ، اِ) معرب و مأخوذ از پیاده ٔ فارسی . (ناظم الاطباء). معرب پیادک ، پیاده . پیاده ٔ شطرنج را گویند و آن مهره ای باشد از جمله مهره های شطرنج و معرب پیاده است . (برهان ). مهره ٔ پیاده ٔ شطرنج که چون تواند هفت خانه بی مانع پیش رود مبدل بفرزین گردد. (از یادداشت مؤلف ). پیاده ٔ شطرنج . (شرفنامه ٔ منیری ) : بسابیدق که چون خردی پذیرد به آخر منصب فرزین بگیرد. ناصرخسرو.
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
بیدق . [ ب َ دَ ] (معرب ، اِ) معرب و مأخوذ از پیاده ٔ فارسی . (ناظم الاطباء). معرب پیادک ، پیاده . پیاده ٔ شطرنج را گویند و آن مهره ای باشد از ...
بیدق . [ ب َ دَ ] (ع اِ) (الَ ....) حیوانی است کوچکتر از باشه که گنجشکان را صید کند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 58). رجوع به باشه و باشق شود. از...
بیدق سیم . [ ب َ دَ ق ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از کواکب و ستاره باشد. (برهان ). ستاره . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).