مغ
نویسه گردانی:
MḠ
مُغان (مفرد آن مُغ) بنا به روایتی در اصل طایفهای از مادها بودند که اجرای امورات مذهبی را بر عهده داشتند. با روی کار آمدن هخامنشیان مغان همچنان تولیت امور مذهبی را حفظ کردند و عرصهٔ فعالیت آنها دیگر منحصر به ماد نبود. در دوران ساسانیان مغ به پایینترین مرتبه از سلسله مراتب روحانیت زرتشتی اطلاق میشد.(قابل مقایسه با مُلا یا آخوند در اسلام)
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه
مغ. [ م ُ / م َ ] (ص ، اِ) گبر آتش پرست باشد از ملت ابراهیم ۞ . (لغت فرس چ اقبال ص 224). آتش پرست را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). آتش ...
مغ. [ م َ ] (ص ) ژرف که به تازی عمیق گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).گود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این بیماری چند...
مغ. [ م ِ] (اِ) مخفف میغ است و آن بخاری است تیره و ملاصق زمین . (برهان ) (آنندراج ). میغ و ابر. (ناظم الاطباء).
مغ. [ م ُ ] (اِخ ) دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
چاه مغ. [ هَِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چاه عمیق . (آنندراج ). چاه گود. چاه دورتک . چاه ژرف .
بی مغ. [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مغ) بی عمق و پایاب .(ناظم الاطباء). بدون ژرفا. کم عمق . رجوع به مغ شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
مق . [ م َق ق ] (ع مص ) کفانیدن شکوفه ٔ خرما را تا گشن دهند آن را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکاف دادن خوشه ٔ خرمابن ر...
مق . [ م ُق ق ] (ع اِ) قارچی که به شکل انتهای شمع درآید. ج ، اَمقاق . (از دزی ج 2 ص 604).
مق . [ م ُق ق ] (ع ص ، اِ) (از «م ق ق ») زنان بلندقامت . ج ِ مقّاء: من اراد المفاخرة بالاولاد فعلیه بالمق من النساء. (علی علیه السلام ، از ...