اجازه ویرایش برای همه اعضا

غلت

نویسه گردانی: ḠLT
غلت. یا قلت ("غ / ق " با آوای زبر) (ا) (زبان مازنی)، گذرگاه، دروازه.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
گه غلط. [ گ ُه ْ غ َ ] (اِ مرکب ) به معنی گه گردان و جعل است . (آنندراج ). خبزدو. خبزدوک . گوه گردان . گوه غلطان . خنفساء. رجوع به گوگردانک و گ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
غلط گو.[ غ َ ل َ ] (نف مرکب ) غلطگوی . رجوع به غلطگوی شود.
پی غلط. [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از محو و ناپدیدی اثر و نشان غلط کردن و این در محل فریب بوده و با لفظ زدن و کردن مستعمل [ است...
غلط رفتن . [ غ َ ل َ رَ ت َ] (مص مرکب ) گمراه شدن . خطا کردن . نادرست پیمودن .
غلط زدن . [غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) غلتیدن . غلطیدن . گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن . غلط خوردن : من آن بنگی رند صوفی وشم که دوزخ زن...
غلط شدن . [ غ َ ل َ ش ُ دَ] (مص مرکب ) نادرست شدن . خطا روی دادن : تا لبم بر لبش غلط نشودکنم اول نشان به دندانش . ظهوری (از آنندراج ).- غل...
غلط عام . [ غ َ ل َ طِ عام م ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غلط مشهور. غلط مصطلح . مقابل غلط عوام . صاحب غیاث اللغات آرد: غلط بر دو گونه است : غلط ع...
غلط گفتن . [ غ َ ل َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ناصواب گفتن . نادرست گفتن . در نظم و نثر فارسی غالباً متضمن معنی اضراب است : دل ماند ز ساقیم غلط ...
غلط گفته . [ غ َ ل َ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب )غلطگفته شده . سخنی که به غلطگفته باشند : غلطگفته را تازه کردم طرازبدین عذر واگفتم آن گفته ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.