شنبلیله
نویسه گردانی:
ŠNBLYLH
شنبلیله*
50 . در مورد شنبلیله Trigonella foenum-graecum)، در فرانسوی (fenugrec، در چینی، hu-lu-pa (در ژاپنی، koroha) ، استوارت1 تنها میگوید تخم این گیاهِ تیره پروانهواران از کشوری بیگانه وارد جنوب چین شد. اما برتشنایدر2 نام چینی را بدرستی همان حلبه (xulba) hulba عرب دانسته است: نخستین بار از این گیاه در گیاهنامه دوره کیاـیو (Kia-yu) (64ـ1056م. ) از دودمان سونگ نام برده شده و در آنجا چان یوـ سی (Čan Yü-si) ، نویسنده کتاب، میگوید این گیاه در استانهای کوان ـ تون (Kwan-tun) و کوایـچو (Kwei-čou) میروید و عدهای بر آنند نوعی که که از لینـ نان (Lin-nan) خیزد و محصول تخم lo-po (Raphanus sativus) ]تربچه[ بیگانه است، هرچند هنوز در این مورد پژوهشهای بایسته نشده است. سو سون (Su sun) در کتابش، T‛u kin pen ts‛ao، میگوید: ’’ زیستگاه امروزیش کوانـتون است و برخی بر آنند که تخمش از هاییـ نان (Hai-nan) و اقوام بربر دیگر گرفته شده؛ مسافرانی که با کشتی می آمدند در کوان ـ تون (لین ـ وایی Lin-wai) کاشتند و این گیاه از همانجا خیزد ، اما کیفیت تخمی که از آن گیرند یارای برابری با تخم بیگانه ندارد؛ تخم هایی که از خارج به چین آرند براستی مرغوباند." سپس به کاربرد آن در قرابادین پرداخته است. 3 نام دارو در Pen ts‛ao yen i نیز آمده است. 4
آوانگاشتِ hu-lu-pa بسیار جالب است، زیرا جزء hu بخشی از این آوانگاشت را می سازد اما همزمان اشارهای به نام مردمان هو هم می تواند در آن نهفته باشد. صورتش می نماید که سپسِ دوره ی تانگ ساخته شده زیرا در آن دوره همبرابر آوایی نویسه هنوز صوت پسکامی آغازین را نگاه داشته بود و باید جزء بیگانه xu را با نویسهای کاملاً متفاوت نشان میدادند.
ویژگی های پزشکی این گیاه را ابومنصور در فرهنگ دارویی فارسی خود زیر حلبه، hulbat آورده است. 5 فارسیش شنبلید، šanbalīd ، در اصفهان شنبلیله، šanbalīle و در شیراز شملیز، šamlīz است که در هندوستان شملی، šamli شده. گویند در کشمیر، پنجاب و دربخش بالای دشت گنگ خودروست و در بسیاری نقاط هند، بویژه استانهای کوهستانی دور از دریا کشت میشود. سنسکریتش میتهی، methī ، متهیکه، methika ، یا متهینی، methinī است. 1 در یونانی (شاخ ورزاو؟ ، ox-horn)،2 در یونانی میانه (بر گرفته از عربی)، و در یونانی امروز گویند؛ لاتینی اش foenum graecum است. 3 دوکاندول4 گوید، این گونه در دشتهای میانرودان و ایران، و در هرُم (فزون بر پنجاب و کشمیر) خودروست. جان فرایر5 از محصولات ایرانش شمرده. 6
گیاه دیگرِ باختر آسیا که اعراب در دوره سونگ وارد چین کردند ya-pu-lu است که نخستین بار چو می (Čou Mi) (1320ـ1230) آن را گیاهی سمّی شمرده که در فاصله چند هزار لی باختر سرزمینهای مسلمانان میروید:
Kwei sin tsa ši, sü tsi A, p. 38, ed. of Pai hai; Či ya t‛an tsa č‛ao, ch. A, p. 40b, ed. of Yüe ya t‛an ts‛un šu.
این نام بر پایه بر نام عربی yabruh یا abruk (jabrūh فارسی)، مهر گیاه mandrake) یا (mandragōra اســـــــت. در تــــــکنــــــگاشـــــــــــت خــــــود، ’’La Mandragore‘‘ (به زبـــــــــان فرانسه) در ایـــــــــــن بــــــــاره بسیار گفته ام: T‛oung Pao, 1917, pp. 1-30.
از کتاب در دست انتشار مرکز نشر دانشگاهی، به شناخت دو سویه ایران و چین باستان، ، بـــــرگردان فارسی مهرداد وحدتی دانشمند از ساینو-ایرانیکا اثر جــــــاوید برتولد لوفر، آمریکائی آلمانی تبار.
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
شنبلیله . [ شَم ْ ب َ لی ل َ / ل ِ ] (اِ) ۞ شملیز. شملید. شنبلید. شنبلیت . بمعنی شنبلید است و آن رستنیی باشد که به عربی حلبه و به هندی می...