اجازه ویرایش برای همه اعضا

حیل

نویسه گردانی: ḤYL
حیله مکر فریب کس نخواهد بردچند از حیل : کسی زنده نخواهد مانداز دست مرگ هرچند حیله و مکر داشته باشد مانند ققنوس
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حیل . [ ح َ ] (ع اِ) قوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حول . (اقرب الموارد). توانائی . (غیاث ). گویند لاحیل و لا قوة الا باﷲ. و این لغتی است...
حیل . [ ح َ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) از وقایع و روزهای عربان است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
حیل . [ ح ِ ی َ ] (ع اِ)ج ِ حیلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : محاربت نتوان کرد با قضا بحکم مقاومت نتوان کرد با قدر بحیل . عبدالواسع جبلی .ا...
حیل حیل . [ ح َ ح َ ] (ع اِ صوت ، اِ مرکب ) اسم صوت است که بدان بزان را زجر کنند. (از اقرب الموارد). زجر است بزان را. (منتهی الارب ) (ناظم ...
علم حیل. نام عربی مکانیک=منجانیقون. مکانیک . [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ شاخه ای از علم فیزیک است که خواص اجسام مادی را در برابر اثر نیرو مطالعه می کند. ...
اصحاب حیل . [ اَ ب ِ ی َ ] (اِخ ) گروهی از پزشکان بودند که در فترت میان برمانیدس و افلاطون بسر میبردند. رجوع به اصحاب تجربه و عیون الانباء...
هیل . [ هََ ] (ع مص ) فروریختن بر چیزی خاک و ریگ را. (منتهی الارب ). || فروریختن آرد در انبان بی وزن و کیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد...
هیل . (اِ) ۞ معروف است و به عربی قاقله ٔ صغار میگویند. (برهان ). دوایی است که به هندی الایچی سفید نامند. ظاهراً این معرب هیل است که ب...
هیل هیل . (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ حاجی وند هیهاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 77).
ابی هیل . [ اَ ] (اِخ ) (پدر قوّت ) نام پنج تن به تورات : اوّل پدر سورَئیل رئیس قبیله ٔ مرادی . دوم زوجه ٔ ابی شور. سوم پسر حوری از اولاد کاد....
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.