آستا
نویسه گردانی:
ʼASTA
(اوستایی) ایستادن، قیام کردن
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
استا. [ اَ / اُ ] (اِخ ) مخفف اوستا و در لغت نامه ها به اشتباه آنرا تفسیر زند و پازند گفته اند: استا تفسیر زند است ، و زند و پازند دو کتاب است از...
استا. [ اِ ] (نف مرخم ) ستایش کننده . (برهان ) (جهانگیری ). ستاینده ، چنانکه گویند: خودستا و خوداستاو بدون ترکیب مستعمل نشود. (رشیدی ). || (اِم...
استا. [ اُ ] (ص ) مخفف اُستاد که آموزنده باشد. (برهان ) (جهانگیری )(غیاث اللغات ). آموزگار. معلم . اوستاد : هرکه از استا گریزد در جهان او ز دولت ...
استا. [ اُ ] (اِ) اوستا. اوستاد. در اصطلاح بنایان خطی یا نقطه ای یا سطحی که آنرا مأخذ کار کنند. الگو. دلیل . || مقیاس فلزات قیمتی ، که ملا...
استا. [ اِ ] (اِخ ) نام قریه ای از قرای سمرقند. (جهانگیری ). و منسوب به آنجا را استائی خوانند. (برهان ) (سروری ) (مراصد الاطلاع ).
استا. [ اِ ] (اِخ ) (قلعه یا حصار...) قلعه ایست از ولایت رستمدار که بحصانت تمام اشتهار دارد. (جهانگیری ) (شعوری ). و رجوع به حبیب السیر جزو4 ا...
استاء. [ اِ ](ع مص ) بافتن جامه را: استی الثوب . (منتهی الارب ).
اسطع. [ اَ طَ ] (ع ص ) درازگردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مهذب الاسماء). درازگردن از شترمرغ و جز آن . (منتهی الارب ).
اسطع. [ اَ طَ ] (اِخ ) لقبی از لقب های اسبان ، از جمله لقب اسب بکربن وائل ، و هو ذوالقلادة ایضاً. (منتهی الارب ).
هست استا. [ هََ اَ ] (اِ مرکب ) جادوگر و ساحر و افسونگر. (ناظم الاطباء). || جادویها. (مهذب الاسماء) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به هست...