مقامات حریری
نویسه گردانی:
MQAMAT ḤRYRY
مقامات حریری نوشته ابومحمدقاسم حریری اثری است گرانسنگ در موضوع مقامات که این نویسنده توانا آن را به تقلید از شیوه بدیعالزمان همدانی در 50 مقامه نگاشته و در تصنع و تکلف از او نیز در گذشته است.
مترجم در ابتدای کتاب حاضر به معنی لغوی و اصطلاحی مقامه و مقامهنویسی پرداخته و آن را از هر جهت مورد بحث و بررسی قرار داده است.
مقامات، قسمی است از اقسام قصص که با صرف نظر از تکلفات لفظی و معنوی که در آن هدف اصلی است، از جنبه داستانی هیچگونه ارزش و تنوعی ندارد و مقصود نویسنده از ابداع و انشاء آن این است که بتواند با فراغ بال و وسعت مجال، هر چه بیشتر صنایع لفظی و بدیعی به خصوص سجع را در آن به کار برده و در لغتپردازی و ترکیبسازی، نهایت هنر خود را در فن نثرنویسی به شیوه معمول در این دوره ارائه دهد.
در ادامه این مقدمه آمده است: از جنبه داستانی، مقامات عبارت است از داستانهایی کوتاه و مستقل که تنها وجه ارتباط آنها با یکدیگر راوی واحدی است که شخص معینی را در حالات مختلف وصف میکند.
همچنین دانستنی است که نام هر مقامه، مأخوذ از مکانی است که داستان در آن اتفاق افتاده مانند مقامه حلبیه، مقامه موصلیه.
اما راوی مقامات، حارثبن همام است، شیفته نوادر ادب و لطایف ادبی و خطابههای شیرین مسجع و کثیرالسفر، و قهرمان داستانها، پیرمردی است شوخ و گدا و خوشمشرب و خطیب و دانای علوم و فنون ادبی به نام ابوزید سروجی، که گاه سیمای فرزانگان را دارد و گاه سیمای گدایان و هنر او جز این نیست که با خطابههای بلیغ خود همگان را بفریبد و در یوزگی کند. این نوشتار حاوی پنجاه مقامه است که مقامه نخست آن، مقامه آشنایی حارث و خواننده مقامات با ابوزید است و این آشنایی در مقامههای بعد بیشتر و عمیقتر میشود.
حارثبن همام روایت کرد: هنگامی که بر بالای کوهان شتر غربت سوار شدم و فقر و درویشی، مرا از همسن و سالانم دور ساخت، پیشامدهای روزگار، مرا به صنعای یمن تبعید کرد تا اینکه با توشهدانهایی خالی و با فقر و بیچیزیای آشکار، وارد آنجا شدم. در حالی که حتی بر توشهای که از طریق آن، آن روز خود را به فردا برسانم، مالکیت نداشتم و در انبانم، لقمهای نمییافتم.
... به دنبال فرد بخشنده و بزرگواری میگشتم تا نیازم را پیش او ابراز کنم و در جستجوی ادیبی بودم تا دیدارش، اندوهم را از بین ببرد و روایتش تشنگیم را سیراب کند تا اینکه به میان جمعی وارد شد که در حال گریستن و اشک ریختن بودند و در میان حلقه مردم شخصی را دید که مادرزادی لاغر و باریک و دارای ساز و برگ سیاحت بود و صدایی توأم با ناله و شیوه داشت.
وی با شیون و ناله مردم را از کارهای زشت و خودخواهانه و کبر و خودپسندی، بر حذر داشته و پند و اندرز بسیار روانه آنان میکرد تا اینکه، «آب دماغش را غورت داد و مشک کوچک خود را زیر بازو و عصایش را زیر بغل گرفت و آماده شد تا از جماعت جدا شود، هر یک از جماعت چیزی به او دادند تا هزینه سفرش کند.
در ادامه میخوانیم که ابوزید طوری رفت تا منزلش شناخته نشود و در این حین حارثبن همام او را مخفیانه دنبال میکند. «وارد غار شد بعد از شستن پاهایش سر سفرهای از نان پخته شده با آرد سفید و بزغاله کباب شده نشست. در این حین بر او به یکباره وارد شدم.»
ابوزید سروجی از دیدن حارثبن همام خشمگین شد و خشمش را فرو خورد. حارث رو به او گفت آن سخنان که میگفتی ظاهرت بود و این سور و سات باطنت، بوزید گفت: «لباس سیاه نقشدار را پوشیدم تا حلوای روغن و خرما را بجویم و قلاب ماهیگری خود را برای گرفتن ماهی شیص انداختهام و پندم را تور صیدی قرار دادهام تا با آن، از طریق مکر و فریب، شکار نر و ماده را طلب کنم. روزگار مرا وادار ساخته است که از طریق باریکی و ظرافت مکر و تدبیر خود وارد بیشه شیر شوم.
وی در پایان پاسخش به حارث میگوید: و اگر روزگار در حکم خود، به انصاف رفتار میکرد هرگز انسانهای رسوا و بدنام را مالک حکم و فرمانروایی نمیکرد. سپس رو به حارث میگوید: «نزدیک شو و بخور و اگر دوست داشته باشی برخیز و هر آنچه بخواهی بگو، حارث از شاگرد پیرمرد نام او را پرسید و او گفت: ابوزید سروجی، چراغ غریبان و تاج ادبیان.» و با مطالعه مجموعه حاضر در مییابیم که هنر این پیر مزور در خطابهها این است که با سخن خود عقلها را بفریبد و شیفته خود سازد و دادن عطایشان را مهیا گرداند و آن جا که متوجه آگاهی حارث از حقیقت حالش میشود، به جهت ترس از رسوا شدن، از طریق اشاره به چشم و یا به تعریض و کنایه از او میخواهد که سکوت اختیار کند.
چنان که در مقامهها آمده است، ابوزید سروجی، گاه چهرهای نیک دارد، وی پیرمردی است زیرک و باهوش، چنان که در پایان مقامه مراغیه از پذیرفتن دیوان دبیری و انشای امیر سرباز میزند چرا که معتقد است، امرا گاه خشم میگیرند و گاه لطف میورزند، از این رو، در نظرش تکیه بر این شغل، از خردورزی به دور است و درویشی و بیابانگردی بسیار بیشتر از آن حرفه، مایه خرسندی اوست.
دانستنی است که وی در اکثر مقامهها از جمله مقامه شیرازیه و شتویه، با آرامش خاصی مینشیند و سکوت اختیار میکند تا دیگران در میدان سخن، جولان کنند و آن گاه که ضعف و ناتوانی آنان آشکار میگردد خود به میدان درمیآید و قصبالسبق براعت از همگان میرباید.
ابوزید سروجی در پایان اغلب مقامهها از جمله مقامه صوریه آن گاه که از نام و نسبتش میپرسند خود را اهل سروج معرفی میکند و از قبیله غسان و زادگاهش را به وجهی نیکو میستاید.
اما در مقامه کرجیه، از دادن پاسخ به این سؤال خودداری میکند و میگوید فخر، به پرهیزگاری است نه به افتخارات گذشته نسبی.
در مقامه طیبیه در پاسخ سؤال جوانی که در مورد موطنش میپرسد، پاسخ صریحی نمیدهد و در مقامه تظیسیه از دادن پاسخ اعراض میکند و در مقامه شیرازیه در برابر این سؤال میگرید و در مقامه نجرانیه، از زادگاهش با غم و اندوه یاد میکند.
ابوزید در مقامه رقطا، آن گاه که حارثبن همام از او تقاضای رساله رقطاء را میکند، به همراه رساله، زر هم میبخشد.
نگارنده با اشاره به مقامه و بریه، مینویسد: گر چه ابوزید سروجی، اسب حارثبن همام را میدزدد فردای آن روز آن گاه که حارث، دزد شتر خود را مییابد و نمیتواند شترش را از او باز پس گیرد، با سیمایی ترسناک و پرمهابت و سخنانی تند و توأم با خشونت، آن دزد را دچار بیم و هراس میکند طوری که از ترس شترش را به او برمیگرداند.
نکته قابل توجه در مقامه صوریه، آن است که: از آن جایی که در جمع گدایان حضور مییابد و خطبه عقد را جاری میسازد، از آنان گدایی نمیکند و قصد فریبشان را ندارد چرا که خود او نیز بزرگ و مهتر گدایان است.
ابوزید در همه خطابههای خود، مضامین بلند و متعالی را به زبان میراند که به گوهر سجع آراست شده است، از جمله در مقامه رملیه، که مردم را از آخرت میترساند و دنیا را زودگذر و فانی میداند، همچنین در این مقامه حارث را مخاطب قرار داده میگوید: «سوگند یاد کردهام که در این سفر حج، با فرد دورو و منافق همراهی نکنم.» او در این سفر حجاج را به حج حقیقی به دور از روی و ریا فرا میخواند و آنان را از توجه به اعمال صوری باز میدارد و قصد فریبشان را ندارد.
در مقامه طیبه، از مقامات حریری، مردم با شنیدن پاسخهای ابوزید به سؤالات فقهی مردی جوان، سیل عطاهای خود را به سوی او جاری میکنند و ابوزید نیز قصد فریبشان را ندارد و به حارث میگوید: «برخیز تا مسجد مدینه رویم و گناهانمان را با زیارت قبر رسولاکرم(ص) بشوییم.
در این کتاب آمده است که این پیر ژولیده مو، در بسیاری از مقامهها، با لباسهایی کهنه و پوسیده و دندانی زرد و چهرهای زشت و کریه ظاهر میشود اما در پارهای از مقامهها نظیر مقامه حجریه، در هیئتی پاک و نظیف، در همین مقامه این پیر نیرنگباز که علیرغم پستی و فرومایگیاش حتی در نظر خواننده نیز محبوب و دوستداشتنی مینماید. گاه با همکاری فرزند خود دیگران را میفریبد و او را دامی برای شکار دیگران قرار میدهد. و در مقامهای دیگر، دل امیری را گرفتار آتش عشق فرزند خود میکند و پس از فریفتنش او را به حال خود وا میگذارد.
از مقامات دیگر حریری مقامه ساسانیه است که در این مقامه، فرزندش را به حضور خود فراخوانده، او را نصیحت میکند و بدو میگوید: «زمان مرگ من نزدیک شده است و تو پس از من قوچ لشکر گدایانی».
اما در مقامه بصریه، در برابر مردم بصره به این حقیت که همواره دیگران را فریب میداده اعتراف میکند و از آنان میخواهد که در حق او دعا کنند تا در توبه به رویش گشوده شود و رحمت خداوند شامل حالش گردد و این سخن او که «دعاهایتان را میطلبم نه عطاهایتان را»
نکته قابل توجه در این نوشتار آن است که این قهرمان خیالی، غالباً سیرتی زشت و نازیبا دارد. چنان که در مقامه شعریه برای آنکه دل امیر را به رحم آورد و شفقت او شامل حالش شود به توصیف خانه تنگ و تاریک و ویران خویش که بنا بر قول خود او حتی موش هم از آن دوری میکند. میپردازد و بدین طریق از کف دستش آب عطا و بخشش را جاری میسازد.
وی گاه از ادبا و شعرا و قضات گدایی میکند و گاه به زبان شعر و نثری موزون و استوار از عامه مردم. در مقامه فرضیه، پاسخگویی به سؤال فقهی دشوار پیرمرد را منوط به خرید خرما و آغوز از بازار توسط آن پیرمرد میداند.
در ادامه این نوشتار میخوانیم: «وی در مقامه قطیعیه، به جهت پیری و کهنسالی، از خوردن باده خودداری میکند و حال آنکه در مقامهای دیگر راه میخانه را پیش میگیرد و بادهگساری پیشه میکند. این پیر مقامات در مقامه حرامیه برای فریب مردم مدعی میشود که در روزگاران گذشته صاحب سرمایه بوده و شترانش را برای میهمانان ذبح میکرده است.
وی با وجود ضعف و پیری، فردی است عیاش و خوشگذران، چنان که در مقامه کرجیه، از خانه و کیسه زر و آتشدان و جام شراب و کیاب و کفدستی نرم و جامه به عنوان ساز و برگ زمستانی خود یاد میکند.
حارثبن همام، در مقامه رقطاء و نجرانیه، به زشتی زردی دندان ابوزید اشاره دارد، هر چند که این امر از جذابیت شخصیت ادبی ابوزید نزد او نمیکاهد.
این شیخ فریبپیشه، در مقامه «وبریه» با وجود گذشته بسیار تیره و تار خویش، در ادامه توصیف حال خود، معتقد است که هرگز به دنبال انجام کارهای پس و بیارزش نبوده است و مرگ را بر چنین زندگیای ترجیح میداده و از فرد پست و فرومایه دوری میجسته است.
وی گاه در کلام خود الفاظ و عبارات زشت و رکیک نیز به کار میبرد مثلاً در مقامه وبریه و صعدیه.
نگارنده این مجموعه در ادامه به مقامه سمرقندیه و تنیسیه اشاره کرده و مینویسد: در این دو مقامه پس از ایراد خطبه نماز جمعه و سفارش مردم به تقوا و پرهیزگاری حارث را به منزل خود برده، او را به بادهنوشی فرا میخواند.
در پایان مقامه واسطیه میخوانیم که ابوزید پس از آنکه کالاهای کاروانیان را به قصد غارت، گرد میآورد به گناهان خود اعتراف کرده، به دنبال آن اشک میبارد و از خداوند طلب آمرزش گناهان خود را میکند. با وجود این آن کالاها را نیز با خود میبرد.
در این مجموعه آمده است که ابوزید در بسیاری از مقامهها از دست روزگار مینالد و گرفتاری و رنج و بدبختی خود را به زمانه نسبت میدهد.
در مقامه صوریه، به این حقیقت اشاره دارد که از دوره جوانی تا پیری پیشه گدایی داشته است چنان که در مقامه ملطیه، در ازای دادن پاسخ چیستانها، از حاضران در مجلس طلا میخواهد و در مقامه شتویه، ایضاح سخنان کنایی خود را منوط به دادن عطیه میکند ولی پس از گرفتن عطاهایشان، باز آنان را میفریبد و میگوید: «خواب بر چشمها غلبه کرده است، پس به خود استراحت دهید تا معنی سخنان مرا به خوبی دریابید.» اما پس از به خواب رفتن آنان، سوار شتر ماده خود شده، به سوی سروج حرکت میکند.
از دیگر مقامات حریری، مقامه تبریزیه است که در آن ابوزید از طریق نزاع ساختگی با زنی که او را همسر خود میشمارد، قصد فریب قاضی را دارد- کاری که پیش از آن در مقامه اسکندریه هم انجام داده و در مقامه رملیه نیز از او سر زده بود- اما قاضی متوجه مکر و فریبشان میشود و آنان را تهدید میکند و ابوزید نیز با اشاره پر سوز و گداز خود شفقت او را برمیانگیزد و دوباره فریبش میدهد.
همچنین از این نوشتار درمییابیم که این گدای مکر پیشه، در مقامه حرامیه، چه وقیحانه، پیرمردی را که توبه خود را با خوردن شراب شکسته فریب میدهد آن هم با این ترفند که دادن بهای آزادی دخترش که گرفتار دست رومیان است، سبب پذیرش توبه اوست و در پایان مقامه اشعاری را در فضیلت مکر و فریب برای حارث میخواند، چنان که در مقامه ساسانیه، نیز در ضمن وصیت به فرزندش، او را به مکر و فریب ترغیب میکند.
درباره راوی نکته قابل توجه آن که، وی صورتی آراسته به خوبیها و سیرتی پیراسته از بدیها دارد و بسیار پایبند و معتقد به احکام دین است چنان که در مقامه «برتعیدیه» گذشته از سر و گردن نمازگزاران را ناپسند میدارد و آن را از منهیات شرح میشمارد و در مقامه کرجیه اظهار میدارد که هیچگاه نماز جماعت را ترک نکرده است و حتی آن گاه که در کرج به جهت سرمای شدید نمیتوانست از منزل خود بیرون بیاید، برای گذاردن نماز جماعت به مسجد میرود و در مقامه سمرقندیه میخوانیم که راوی پس از ورود به شهر سمرقند، بنا بر خبر، قبل از نماز جمعه، غسل مستحب به جای میآورد.
به نقل از کتاب حاضر، مخبر مقامات در مقامه طیبیه با وجود آگاهی از ناامنی راهها، به سوی مدینه، به خاطر زیارت قبر رسول اکرم (ص) به حرکت خود ادامه میدهد و در پایان این مقامه، پس از آنکه ابوزید، روزگار را ملامت میکند بدو میگوید: «زمانه را سرزنش مکن و سپاسگزار خدای سبحان باش.»
وی در مقامه تفلیسیه در این مورد که نماز خود را به تأخیر نیندازد با خدای خویش پیمان میبندد و پس از ورود به شهر تنیس، نخست به مسجد آن شهر میشتابد، چنان که در بصریه پس از ورود به شهر سروج چنین رویهای را در پیش میگیرد.
راوی مقامات در بعضی از مقامهها از جمله مقامه قطیعیه بیان میدارد که همواره در صحبت دوستان و همراهانی خود و نیک و ادیب و وفادار، روزگار گذارده است. و در مقامه صوریه، از این که از روی ناآگاهی نزد گدایان و سایلان حضور یافته، احساس پشیمانی میکند اما ترک آن جا را خلاف ادب میپندارد.
وی در مقامه رملیه و مقامه نجرانیه به سیر و سفر خود از دوران جوانی اشاره کرده، آن را مایه بهروزی و پیروزی خود میشمارد، البته در مقامه 31 قصد تجارت دارد و در مقامه نجرانیه قصد کسب ادب.
دانستنی است که راوی مقامهها، علیرغم تمکن مالی و ثروت زیادی که به قول خود او حتی حسادت دیگارن را نیز برمیانگیخت چنان که در مقامههای وبریه ملطیه بدانها اشاره شده، گرچه در مقامه رقطاء به بیتوشگی و فقر و حاجت خود نیز اشاره کرده است هرگز دچار کبر و غرور نمیشود.
حارث در بسیاری از مقامهها از جمله مقامههای زبیدیه- نجرانیه و حلبیه این حقیقت را که به شنیدن خطابههای فصیح و دیدار با ادبا علاقه وافری دارد بازگو میکند و این از پسندهای بارز او در مقامههاست.
البته گاه انتقادهایی به راوی مقامات وارد است از جمله این که در یکی از مقامهها از بادهنوشی ابوزید به شدت آزرده و خشمگین شده حتی با خدای خود پیمان میبندد که از آن پس هرگز در میخانه حضور نیابد، با این حال در مقامه قطیعیه در فصل بهار به همراه عدهای از جوانان که با خود، شراب داشتند و مغنی نیز در کنارشان بود، وارد بوستان میشود. البته اشارهای به خوردن شراب از جانب خود او نشده، ولی از گردش جامها و حضور او در آن جمع سخن به میان آمده است.
وی در مقامه رقطاء با وجود اینکه از شخصیت ابوزید آگاهی کامل دارد از این که خداوند، فرد کریم و بخشندهای را برای ابوزید مقدر کرده است او را سپاس میگزارد. و در پایان مقامه واسطیه با وجود اینکه شاهد دزدی و غارت ابوزید است، اعتراف او را به گناهان خود باور میکند و این، نشانه سلیم دلی اوست چرا که ابوزید به دنبال استغفار خود، باقیمانده کالاهای کاروانیان را نیز غارت میکند.
نکته قابل توجه در مقامه واسطیه این که: حارث، در این مقامه از گردش روزگار مینالد و زمانه را عامل اصلی رنج و سختی و بدحالی خود میداد و در مقامه ملطیه، باز میخوانیم که به همنشینی با گروهی از بادهنوشان تمایل نشان میدهد اما نه به خاطر خوردن شراب بلکه برای شفا خواستان از رایحه سخنانشان.
حارثبن همام، در مقامه تنیسیه اعتراف میکند که در آغاز جوانی، مصاحبت با زنان نرم اندام را دوست میداشته است و ملازم کنیزکان آواز خوان بوده اما در دوران پیری و سالخوردگی راه توبه را در پیش گرفته است.
در مورد نوع برخورد و ارتباط حارث با ابوزید و بالعکس در این کتاب آمده است: ابوزید در مقامه رازیه، حارث را برادر تنی خود خطاب میکند و در مقامه قهقریه، وی را شاگرد خود میشمارد، این دو در مقامه وبریه، آن گاه که در بیابان به هم میرسند، همدیگر را میشناسند و این امر، نشانگر آن است که ابوزید هرگز در خلوت، چهره خود را حارث پوشیده نگاه نمیداشته است.
از مجموع این مقامهها درمییابیم که حارث دلباخته کلام مسجع و شیفته خطابههای ابوزید و شخصیت ادبی اوست و در پایان بسیاری از مقامهها از جمله مقامه کرجیه به دقت در سیمای ابوزید خیره شده، علیرغم پوشیدگی صورت و تغییر چهره او را میشناسد. و در مقامه رقطاء با شنیدن سخنان ادیبانه او حدس میزند که او باید ابوزید باشد و در مقامه سمرقندیه به دنبال شنیدن خطبههای امام جمعه، متوجه میشود که او ابوزید است و در مقامه طیبیه در نخستین نگاه او را میشناسد، شاید بدین خاطر که وی در این مقاله به عنوان فقیه عرب، معرفی شده و در پایان مقامه حلبیه به دنبال خندههای ابوزید از حقیقت حالش آگاه میشود.
همچنی در مقامه واسطیه ابوزید و حارث، بشارت ملاقات یکدیگر را به هم هدیه میدهند و این، حاکی از رابطه صمیمانه آن دو است و در همین مقامه است که حارث پس از آنکه ابوزید کاروانیان را با کلام خود فریب داده، حلوای بنگ میخوراند، او را دشمن کوچک و بنده حقیر خطاب میکند اما در مقامه صوریه وی را علامه شمرده با او هم سفره میشود. و در مقامه رملیه آنگاه که با ابوزید رو به رو میگردد، وی را گمشده خود میداند و با او معانقه میکند و پس از دوری و فراق مجدد، در طلبش متحمل رنج فراوان میشود و بسیار مینالد با این حال در مقامه طیبیه به دنبال پاسخهای دقیق ابوزید به سؤالات فقهی مرد جوان بدو میگوید: «تا آنجایی که من تو را میشناختم، نادان، کی فقیه شدهای؟.»
سپس در ادامه درمییابیم که ابوزید در مقامه تفلیسیه راوی مقامهها را برادر غربت خود خطاب میکند و پس از آنکه حالت لقوه را از خود دور میسازد، حارث او را میشناسد و با وجود دروغین بودن آن حالت و فریب ابوزید، از سلامت حال او شادمان شده، دو سال در صحبت او به سر میبرد.
به نقل از نگارنده مقامات، ابوزید در مقامه زبیدیه با وجود شناختن حارث، نقاب از چهره برنمیدارد و با مکر و فریب، جوانی را که از قید بردگی و بندگی آزاد است به عنوان غلام بدو میفروشد و پس از آشکار شدن مکر و نیرنگش، موجب آزرده خاطر شدن او میشود طوری که قصد دشمنی آشکار با او را میکند اما با دیدار مجدد او و شنیدن فقر و تنگدستیاش، آن کینه را از خاطر میزداید و ابوزید نیز خود را دوست و همدم و برادر حارث میشمارد.
گفتنی است که ابوزید در مقامه شیرازیه در نظر حارث، در اوج فصاحت و سخنوری است گرچه به صفت بدبویی و عرق تند بدن او نیز اشاره میکند. در مقامه مرویه نیز او را شخصیتی بینظیر شمرده اشتیاق خود را به دیدار او بیان میدارد و این شوق دیدار در مقامه بصریه نیز به چشم میخورد.
در این مجموعه پی میگیریم که راوی مقامهها، در مقامه بکریه خود را دوست ابوزید میداند و در مقامه بصریه وی را بنده ناصح و نیک، خطاب میکند.
اما شیخ سروج در مقامه عمانیه وقتی که حارث، حرص و طمع ابوزید را به زر نکوهش میکند، وی را از نزد خود رانده، شعری سرا پا سوز و گداز و اثرگذار میخواند طوری که حارث با شنیدن آن از او عذر میخواهد و در پایان، در فراقش مینالد.
مقامه آخر از مقامات حریری، مقامه بصریه است که در این مقامه ابوزید در برابر مردم بصره به این حقیقت که همواره دیگران را فریب میداده اعتراف میکند و از آنان میخواهد که در حق او دعا کنند تا در توبه به رویش گشوده شود و رحمت خداوند شامل حالش گردد و این سخن او که «دعاهایتان را میطلبم نه عطاهایتان را»، در میان مقامهها و در مقایسه با موارد مشابه، تنها موردی است که نه از روی ریا و تزویر که از روی حقیقت به زبان رانده و حاکی از توبه نصوح و خالصانه اوست و در پایان همین مقامه است که به سلک زاهدان عابد و عارفان کامل درمیآید و اوقات خود را صرف توبه و راز و نیاز با حضرت حق میکند.
هدف نگارنده از این پنجاه مقامه به گفته خود وی آن است که دانشپژوهان را در حفظ زبان و ادبیات تشویق و ترغیب نماید تا با خواندن آنها علاوه بر آن شادمانی و تفریح نمایند.
قس عربی
المقامات هی مجموعة من الکلام الفصیح المغلى بالصدف والمرجان مجموعة حکایات قصیرة متفاوتة الحجم جمعت بین النثر والشعر بطلها رجل وهمی یدعى أبو الفتح الإسکندری وعرف بخداعه ومغامراته وفصاحته وقدرته على قرض الشعر وحسن تخلصه من المآزق إلى جانب أنه شخصیة فکاهیة نشطة تنتزع البسمة من الشفاه والضحکة من الأعماق. ویروی مغامرات هذه الشخصیة التی تثیر العجب وتبعت الإعجاب رجل وهمی یدعى عیسى بن هشام. یعتبر کتاب المقامات أشهر مؤلفات بدیع الزمان الهمذانی الذی له الفضل فی وضع أسس هذا الفن وفتح بابه واسعاً لیلجه أدباء کثیرون أتوا بعده وأشهرهم أبو محمد القاسم الحریری وناصف الیازجی. ولهذا المؤلف فضل کبیر فی ذیوع صیت ' بدیع الزمان الهمذانی لما احتواه من معلومات جمة تفید جمیع القراء من مختلف المشارب والمآرب إذ وضعه لغایة تعلیمه فکثرت فیه أسالیب البیان وبدیع الألفاظ والعروض, وأراد التقرب به من الأمیر خلف بن أحمد فضمنه مدیحاً یتجلى خاصة فیالمقامة الحمدانیة والمقامة الخمریة فنوع ولون مستعملاً الأسلوب السهل, واللفظ الرقیق, والسجع القصیر دون أدنى عناء أو کلفة.
تنطوی المقامات على ضروب من الثقافة إذ نجد بدیع الزمان'‘ یسرد علینا أخباراً عن الشعراء فی مقامته الغیلانیة'‘ و'‘ مقامته البشریة ویزودنا بمعلومات ذات صلة بتاریخ الأدب والنقد الأدبی فی مقامته الجاحظیة والقریضیة والإبلیسیة, کما یقدم فیالمقامة الرستانیة وهو السنی المذهب, حجاجاً فی المذاهب الدینیة فیسفه عقائد المعتزلة ویرد علیها بشدة وقسوة, ویستشهد أثناء تنقلاته هذه بین ربوع الثقافة بالقرآن الکریم والحدیث الشریف, وقد عمد إلى اقتباس من الشعر القدیم والأمثال القدیمة والمبتکرة فکانت مقاماته مجلس أدب وأنس ومتعة وقد کان یلقیها فی نهایة جلساته کأنها ملحة من ملح الوداع المعروفة عند أبی حیان التوحیدی فی "الامتناع والمؤانسة", فراعى فیها بساطة الموضوع, وأناقة الأسلوب, وزودها بکل ما یجعل منها:
وسیلة للتمرن على الإنشاء والوقوف على مذاهب النثر والنظم.
رصید لثروة معجمیة هائلة.
مستودعاً للحکم والتجارب عن طریق الفکاهة.
وثیقة تاریخیة تصور جزءاً من حیاة عصره وإجلال رجال زمانه.
کما أن مقامات الهمذانی تعتبر نواة المسرحیة العربیة الفکاهیة, وقد خلد فیها أوصافاً للطباع الإنسانیة فکان بحق واصفاً بارعاً لا تفوته کبیرة ولا صغیرة, وأن المقامات هذه لتحفة أدبیة رائعة بأسلوبها ومضمونها وملحها الطریفة التی تبعث على الابتسام والمرح، وتدعو إلى الصدق والشهامة ومکارم الأخلاق التی أراد بدیع الزمان إظهار قیمتها بوصف ما یناقضها، وقد وفق فی ذلک أیما توفیق.
هذه الصفحة تتکلم عن المقامات فی الادب العربی ولیس فی الموسیقى اما مقامات الموسیقى
[عدل]مراجع
الجزیرة نت، المقامات.. بدیع الزمان الهمذانی
تصنیفات: أدب عربی أدب العصور الوسط ىشعر
قس انگلیسی
Maqāma (literally "assemblies") are an (originally) Arabic literary genre of rhymed prose with intervals of poetry in which rhetorical extravagance is conspicuous. The 10th century author Badī' al-Zaman al-Hamadhāni is said to have invented the form, which was extended by al-Hariri of Basra in the next century. Both authors' maqāmāt center on trickster figures whose wanderings and exploits in speaking to assemblies of the powerful are conveyed by a narrator. The protagonist is a silver-tongued hustler, a rogue drifter who survives by dazzling onlookers with virtuoso displays of rhetorical acrobatics, including mastery of classical Arabic poetry (or of biblical Hebrew poetry and prose in the case of the Hebrew maqāmāt), and classical philosophy. Typically, there are 50 unrelated episodes in which the rogue character, often in disguise, tricks the narrator out of his money and leads him into various straitened, embarrassing, and even violent circumstances. Despite this serial abuse, the narrator-dupe character continues to seek out the trickster, fascinated by his rhetorical flow.
Manuscripts of al-Harīrī's Maqāmāt, anecdotes of a roguish wanderer Abu Zayd from Saruj, were frequently illustrated with miniatures.[1] al-Harīrī far exceeded the rhetorical stylistics of the genre’s innovator, al-Hamadhani, to such a degree that his maqāmāt were used as a textbook for rhetoric and lexicography (the cataloging of rare words from the Bedouin speech from the 7th and 8th centuries) and indeed as schoolbooks for until Early Modern times.
The maqāma genre was also cultivated in Hebrew in Spain between beginning with Yehūda al-Ḥarīzī’s translation of al-Harīrī’s maqāmāt into Hebrew (ca. 1218 CE), which he titled maḥberōt ’ītī’ēl (‘the maqāmāt of Ithiel’). Two years later, he composed his own maḥbārōt, titled Sēfer Taḥkemōnī (‘The Book of the Tachmonite’). With this work, al-Ḥarīzī sought to raise the literary prestige of Hebrew to exceed that of Classical Arabic, just as the bulk of Iberian Jewry was finding itself living in a Spanish-speaking, Latin- or Hebrew-literate environment and Arabic was becoming less commonly studied and read.
Later Hebrew maqāmāt made more significant departures, structurally and stylistically, from the classical Arabic maqāmāt of al-Hamadhānī and al-Harīrī. Joseph ibn Zabara (end of 12th-beginning of 13th c. CE), a resident of Barcelona and Catalan speaker, wrote the Sēfer sha‘ashū‘īm (‘The Book of Delights’), in which the author, the narrator, and the protagonist are all Ibn Zabara himself, and in which the episodes are arranged in linear, not cyclical fashion, in a way that anticipates the structure of Spanish picaresque novels such as the anonymous Lazarillo de Tormes (1535) and Guzmán de Alfarache (1599) by Mateo Alemán.
[edit]Noted illustrator
Yahya ibn Mahmud al-Wasiti
[edit]Notes
^ Maqāmāt Al-Harīrī
[edit]Bibliography
al-Hamadhani, Badi` al-Zaman. Maqamat. Ed. Muhammad `Abduh. Beirut: al-Maktaba al-kathulikiyya, s.a.
---. The Maqamat of Badi' al-zaman al-hamadhani: Translated from the Arabic with an Introduction and Notes. Trans. W.J. Prendergast. London: Curzon Press, 1915.
al-Hariri, Abu Muhammad al-Qasim ibn `Ali. Maqamat al-Hariri. Ed. `Isa Saba. Beirut: Dar Sadr; Dar Beirut, 1970.
---. Sharh Maqamat al-Hariri. Beirut: Dar al-Turath, 1968.
al-Saraqusti, Abu l-Tahir Muhammad ibn Yusuf. Al-Maqamat al-Luzumiya. Trans. James T. Monroe. Leiden: Brill, 2002.
---. Al-Maqamat al-luzumiyah li-l-Saraqusti. Ed. Ibrahim Badr Ahmad Dayf. Alexandria: al-Hay'at al-Misriyat al-'Ammah li-l-Kitab, 2001.
---. al-Maqamat al-Luzumiyya. Ed. Hasan al-Waragli. Tetuan: Manšurat `Ukaz, 1995.
---. al-Maqamat al-Luzumiyya li'l-Saraqusti. Ed. Ibrahim Badr Ahmad Dayf. Alexandria: al-Hay'a al-Misriyya al-`amma li'l-Kitab, 1982.
---. Las sesiones del Zaragocí: Relatos picarescos (maqamat). Trans. Ignacio Ferrando. Saragossa: U Zaragoza P, 1999.
Arie, R. "Notes sur la maqama andalouse." Hesperis-Tamuda 9.2 (1968): 204-05.
de la Granja, F. "La maqama de la fiesta de Ibn al-Murabi al-Azdi." Etudes d'Orientalisme Dedieés a la mémoire de Lévi-Provencal. Vol. 2. Paris: Maisonneuve et Larose, 1962. 591-603.
Drory, Rina. "The maqama." The Literature of Al-Andalus. Eds. María Rosa Menocal, Michael Sells and Raymond P. Scheindlin. Cambridge: Cambridge University, 2000. 190-210.
Habermann, Abraham Meir. "Maqama." EJ.
Hämeen-Anttila, Jaakko. Maqama: A History of a Genre. Wiesbaden: Harrassovitz, 2002.
Hamilton, Michelle M. "Poetry and Desire: Sexual and Cultural Temptation in the Hebrew Maqama Tradition." Wine, Women and Song: Hebrew and Arabic Literature of Medieval Iberia. Eds. Michelle M. Hamilton, Sarah J. Portnoy and David A. Wacks. Estudios de Literature Medieval Number: 2: Juan de la Cuesta, Newark, DE, 2004. 59-73.
Ibn Shabbetai, Judah ben Isaac. 'Minhat Yehudah', '‘Ezrat ha-nashim' ve-'‘En mishpat'. Ed. Matti Huss. Vol. 1. 2 vols. Jerusalem: Hebrew University, 1991.
Ibn Zabara, Joseph ben Meir. Llibre d'ensenyaments delectables: Sèfer Xaaixuïm. Trans. *Ignasi González-Llubera. Barcelona: Editorial Alpha, 1931.
Ignasi González-Llubera. Sepher Shaashuim. Ed. Israel Davidson. New York: Jewish Theological Seminary, 1914.
Katsumata, Naoya. "The Style of the Maqama: Arabic, Persian, Hebrew, Syriac." Arabic and Middle Eastern Literatures 5.2 (2002): 117-37.
Mirsky, Aharon. "al-Harizi, Judah ben Solomon." Encyclopaedia Judaica CD-ROM Edition Version 1.0. Ed. Geoffrey Wigoder. Jerusalem: Judaica Multimedia, 1997.
Wacks, David. "Framing Iberia: Maqamat and Frametale Narratives in Medieval Spain." Leiden: Brill, 2007.
---. "The Performativity of Ibn al-Muqaffas Kalila wa-Dimna and Al-Maqamat al-Luzumiyya of al-Saraqusti." Journal of Arabic Literature 34.1-2 (2003): 178-89.
---. "Reading Jaume Roig's Spill and the Libro de buen amor in the Iberian maqâma tradition." Bulletin of Spanish Studies 83.5 (2006): 597-616.
Young, Douglas C. Rogues and Genres: Generic Transformation in the Spanish Picaresque and Arabic Maqama. Newark, DE: Juan de la Cuesta, 2004.
Young, Douglas C. "Wine and Genre: Khamriyya in the Andalusi Maqama." Wine, Women and Song: Hebrew and Arabic Poetry of Medieval Iberia. Eds. Michelle M. Hamilton, Sarah J. Portnoy and David A. Wacks. Newark, DE: Juan de la Cuesta Hispanic Monographs, 2004.
View page ratings
Rate this page
What's this?
Trustworthy
Objective
Complete
Well-written
I am highly knowledgeable about this topic (optional)
Submit ratings
Categories: Arabic literatureArabic and Central Asian poeticsMedieval literature
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.