ذات
نویسه گردانی:
ḎʼT
این واژه پارسی اوستایی است؛ ولی با اینکه شادروان دهخدا بسیار پژوهشگر بوده، چون دسترسی خوبی به واژه های اوستا نداشته، ذات را عربی داتسته. اینک به این واژه های اوستایی بخوبی بنگرید:
خْوَذاتَ xvazãta (ذات از خود، هستی از خود، خود آفریده، قائم بالذات)
تَرَذاتَ tarazãta ذات برتر، اشرف مخلوقات، برترین آفریده
دوژ نیذاتَ duž nizãta زن بدسرشت ـ بد ذات
دوژ نیذاتو duž nizãtu مرد بدسرشت ـ بد ذات
سْتیذاتَ stizãta هستی بخش، خالق ذات
مَزدَذاتَ mazdazãta ذات مزدا داده، آفریده ـ مخلوق مزدا
هوذاتَ huzãta زن یا ماده خوش ذات
واژه های همانند
۳۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
ذات خلفین . [ ت ُ خ ِ ف َ ](ع ص مرکب ، اِ مرکب ) تَبَر دوسر. ج ، ذوات الخلفین .
ذات روقین . [ ت ُ رَ ق َ ] (ع ص مرکب ) حرب ذات روقین ؛جنگی سخت . داهیة ذات روقین ، داهیة عظیمة. بلای بد.
ذات الرئال . [ تُرْ رِ آ ] (اِخ ) نام روضه ای است : ترتعی السفح فالکثیب فذاقا-ر فروض القطا فذات الرئال .اعشی .
ذات الرأس . [ تُرْ رَءْس ْ ] (ع اِ مرکب ) قسمی از شکستگیهای سر(شجة) است . عوف هجیمی راست : و هم ضربوک ذات الرأس حتی بدت ام ّالدماع من ال...
ذات الرایة. [ تُرْ را ی َ ] (اِخ ) زنی می فروش که بر در خانه ٔ خویش رایت یا رایتها افراشته بود نشانه ٔ می فروشی خویش را. و او را ذات الرایات ...
ذات الرداة. [ تُرْ رَ ] (اِخ ) پشته و زمین فرازی سرخ فام ببلاد نصر. (المرصع).
ذات الرفاة. [ تُرْ رُ ] (اِخ ) نام هضبه ای سرخ ببلاد بنی نصر.
ذات الرقاع . [ تُرْ رِ ] (اِخ ) نام قریه ای به نخیل . (المرصع). و کوهی است و در آن کوه جای جای سرخی و سیاهی و سپیدی است یعنی رقعه ها به ...
ذات الرقاع . [ تُرْ رِ ](اِخ ) (غزوه ٔ...) یکی از غزوات رسول اکرم صلوات اﷲ علیه در جبل ذات الرقاع . و این نام را به غزوه برای وقوع آن در ...
ذات الرقاع . [ تُرْ رِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) (استخاره ٔ...) استخاره ای است که بر هریک از شش یا نه پاره کاغذ افعل و یا لاتفعل نویسند وبر زی...