ذات
نویسه گردانی:
ḎʼT
این واژه پارسی اوستایی است؛ ولی با اینکه شادروان دهخدا بسیار پژوهشگر بوده، چون دسترسی خوبی به واژه های اوستا نداشته، ذات را عربی داتسته. اینک به این واژه های اوستایی بخوبی بنگرید:
خْوَذاتَ xvazãta (ذات از خود، هستی از خود، خود آفریده، قائم بالذات)
تَرَذاتَ tarazãta ذات برتر، اشرف مخلوقات، برترین آفریده
دوژ نیذاتَ duž nizãta زن بدسرشت ـ بد ذات
دوژ نیذاتو duž nizãtu مرد بدسرشت ـ بد ذات
سْتیذاتَ stizãta هستی بخش، خالق ذات
مَزدَذاتَ mazdazãta ذات مزدا داده، آفریده ـ مخلوق مزدا
هوذاتَ huzãta زن یا ماده خوش ذات
واژه های همانند
۳۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
ذات لوث .[ ت ُ ل َ ] (اِخ ) موضعی است . راعی راست : و اظعان طلبت بذات لوث یزید رسیمها سرعاً و لیناانخن جِمالهن بذات غسل سراةالیوم یمهدن الکد...
ذات فلس . [ ] ( ) این صورت با شرحی در المرصع ابن الاثیر آمده است و این نسخه چون خطی و منحصر است تکمیل آن میسر نشد. رجوع به فلس در معجم...
ذات قرب . [ ت ُ ق َ ] (اِخ ) موضعی است . و در آن جنگی بوده است عرب را.
ذات مال . [ ت ُ ] (ع ص مرکب ) خداوند مال (زن ). زن مالدار. زنی توانگر. زن باخواسته . || (اِ مرکب ) دارائی . توانگری .
ذات مرة. [ ت َ م َر رَ تن ] (ع ق مرکب ) در یک باری . (قاضی خان بدر محمد دهار). کرتی . نوبتی .
ذات رجل . [ ت ُ رِ ] (اِخ ) موضعی است به دیار عرب . مثقب عبدی گوید : مررن علی شراف فذات رجل و نکبن الذرانح بالیمین . (معجم البلدان ).و ابن ...
ذات رمح . [ ت ُ رُ ] (اِخ ) قریه ای است به شام . (المرصع). || و ابرقی سپید بدیار بنی کلاب ، بنوعمروبن ربیعة را. (المرصع) (معجم البلدان ).
ذات سنة. [ ت َ س َ ن َ ] (ع ق مرکب ) بسالی . درسالی .
ذات بطن . [ ت ُ ب َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه در شکم باشد از فضول یا تخم یا جنین : القت الدجاجة ذات بطنها؛ ماکیان فضله افکند یا تخم کرد.
ذات بیض . [ ت ُ ] (اِخ ) (روضة...) یاقوت در معجم این نام را بی هیچ شرحی آورده و تنها در عقیب آن گوید: قال منذربن درهم : و روض من ریاض ذ...